معنی کلمه فل در لغت نامه دهخدا
فل. [ ف َل ل ] ( ع اِ ) رخنه روی شمشیر. ج ، فلول. ( منتهی الارب ). واحد فلول است ، و آن شکستگی هایی است در تیزی شمشیر. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) مرد هزیمت یافته. ج ، فلول ، افلال ، فِلال. ( منتهی الارب ): رجل فل و قوم فل ؛ یعنی هزیمت شدگان ، و در مورد مفرد و جمع یکسان به کار رود، زیرا در اصل مصدر است ، و بسا که بصورت جمع درآید: فلول ، افلال و فُلّال. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) گروه مردم و جز آن. ( منتهی الارب ). جماعة. || آنچه از چیزی فروریزد، چون براده زر و آهن و شرار آتش. || زمین خشک ، و گویند زمینی که باران بر آن بارد اما گیاه نرویاند، و گفته اند زمینی که سالها باران بر آن نباریده باشد، و گفته اند زمینی که باران بدان نرسد. ( اقرب الموارد ). رجوع به فُل شود. ج ، فل ( مانند مفرد )، افلال.( اقرب الموارد ). رجوع به فُل شود. || ( مص ) رخنه کردن در چیزی. ( منتهی الارب ). رخنه کردن شمشیر را. ( اقرب الموارد ). || شکستن و هزیمت کردن قوم را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || رفتن از کسی دانش وی و بازآمدن. ( منتهی الارب ). رفتن و سپس بازآمدن خرد کسی. ( از اقرب الموارد ).
فل. [ ف ُل ل ] ( ع اِ ) آنچه برافتد از چیزی. ( منتهی الارب ). رجوع به فَل شود. || زمینی که باریده شود و گیاه نرویاند. در اقرب المواردبه فتح اول ضبط شده است. || زمین که چند سال باران نرسیده آن را. || زمین باران نارسیده میان دو زمین رسیده. || زمین بی آب وگیاه. ج ، افلال ، فَل . رجوع به فَل شود. || زمین خشک بی نبات. ( منتهی الارب ). رجوع به فِل شود.
فل. [ ف ِل ل ] ( ع اِ ) فُل . زمین بی گیاه. || موی تنک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || تری. ( منتهی الارب ).
فل. [ ف ُ ] ( ع اِ ) گاهی برای کنایت از یک تن گویند: یا فل ، و برای دو تن گویند: یا فلان ، و جمع را یا فلون گویند. ( از منتهی الارب ). رجوع به فلان شود.