فقاعی

معنی کلمه فقاعی در لغت نامه دهخدا

فقاعی. [ ف ُ ] ( ص نسبی ) این انتساب فقاع ساز و فقاع فروش را افاده کند. ( سمعانی ). مویزآب فروش. آبجوفروش. ( یادداشت مؤلف ). بوزه فروش و آنکه برف و دوشاب بفروشد. ( آنندراج ) : در این میان مردی فقاعی - حاجب بگتغدی - رفته بود تا لختی یخ و برف آرد. ( تاریخ بیهقی ).
نه از دروگر و از کفشگر خبر دارم
نه بر فقاعی و پالیزبان ثنا خوانم.مسعودسعد.یکی دکان فقاعی ار یابم
بدل شربت سه گانه خورم.خاقانی.روزی فقاعیی بود در جوار حضرت... ( انیس الطالبین ).

معنی کلمه فقاعی در فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ص . ) شراب فروش .

معنی کلمه فقاعی در فرهنگ عمید

فروشندۀ فقاع.

معنی کلمه فقاعی در فرهنگ فارسی

مربایاشربتی غلیظکه ازجوشانده انگوربدست می آیدونوعی نانخورش که بانان میخورندیابا آب مخلوطکرده ومانندشربت می آشامند
( صفت ) ۱ - فروشنده فقاع آبجو فروش ۲ - مایع شربتی شکل یا مربا مانندی که از جوشاندن حبه های انگور حاصل می شود و در حقیقت نوعی ثلثان است که در اطراف خراسان ( کاشمر و تربت و با خرز و مشهد ) به فقاعی مشهور است .

معنی کلمه فقاعی در ویکی واژه

شراب فروش.

جملاتی از کاربرد کلمه فقاعی

پهلوان فقاعی ار ناگاه زیر یخ رفت و داد جان و نفیس
توانی مهر یخ بر زر نهادن فقاعی را توانی سر گشادن
ولی خانه بر یخ بنا دارد ار من ز چرخ سدابی گشایم فقاعی
خواجه‌ای از خان و مان آواره شد وز فقاعی کودکی بی‌چاره شد
چه کرد آن پیل وارش؟ کم نیرزید بر شاعر فقاعی هم نیرزید
نگشاده فقاعی از سلامم بر تختهٔ یخ نوشته نامم
با فقاعی گفتم از روی مزاح بد معامل نیستم من ای خسیس
گرم بگشادم فقاعی بر سر خوان ثنات گرچه شیرین نیست باری ناردانی آمد است
نه از درودگر و از کفشگر خبر داریم نه بر فقاعی و پالیزبان ثنا خوانیم
دایما بنشسته بودی گرسنه تا خرد یک دم فقاعی صد تنه