فطن

معنی کلمه فطن در لغت نامه دهخدا

فطن. [ ف َ ] ( ع ص ) دانا و زیرک و تیزخاطر. ج ، فُطن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فطن. [ ف ُ ]( ع ص ، اِ ) ج ِ فَطن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
فطن. [ ف ِ طَ ] ( ع اِ ) ج ِ فطنة. ( اقرب الموارد ) :
حلم او چون کوه و اندر کوه او کهف امان
طبع او چون بحر و اندر بحر او در فطن.منوچهری.ای بسا علم و ذکاوات و فطن
گشته رهرو را چو غول راهزن.مولوی.
فطن. [ ف َ طِ / طُ ] ( ع ص )تیزخاطر. ( منتهی الارب ). زیرک و دانا. ( غیاث ) ( از اقرب الموارد ). بافطانت. ( یادداشت مؤلف ) :
همچنین میرفت بالا تا یکی
مهتر موران فطن بود اندکی.مولوی.
فطن. [ف َ / ف ِ ] ( ع مص ) دانا و زیرک شدن. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه فطن در فرهنگ معین

(فِ طَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ فطنت .
(فَ طِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - زیرک ، باهوش . ۲ - دانا.

معنی کلمه فطن در فرهنگ عمید

باهوش، زیرک، دانا.
= فطنت

معنی کلمه فطن در فرهنگ فارسی

باهوش، زیرک ودانا، جمع فطنت
( اسم ) ۱ - زیرکی هوشیاری تیز خاطری ۲ - دانایی جمع : فطن .
تیز خاطر . زیرک و دانا

معنی کلمه فطن در ویکی واژه

زیرک، باهوش.
دانا.
جِ فطنت.

جملاتی از کاربرد کلمه فطن

شرع از حصول فطنت او مانده نیک روز ملک از قبول دولت او گشته بخت یار
دیده ی فطنت تو می بیند هرچه ایام را به پرده در است
ذات بی‌نقش اندرین همه نقش نزد اهل فطن یکیست یکی
حکمت و فطنت وکیاست و علم همّت و سیرت و مروت و حلم
در ذات تو نهاده ملک عز اسمه ذهن و ذکاو و فطنت و فرهنگ و هوش و هنگ
بود شاهی شاه را بد سه پسر هر سه صاحب‌فطنت و صاحب‌نظر
نظام ملک ملک حضرت نظام‌الملک سپهر مجد و معالی جهان فهم و فطن
خردست و خرده‌گیر به میران خرده‌دان طفلست و طعنه‌گوی به پیران پر فطن
هم‌چنین می‌رفت بالا تا یکی مهتر موران فطن بود اندکی
کم خوری ذهن و فطنت و تمییز پرخوری تخم خواب و آلت تیز