فضیحت

معنی کلمه فضیحت در لغت نامه دهخدا

فضیحت. [ ف َ ح َ ] ( ع مص ) فضیحة. رسوا کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || ( اِمص ) آشکاری عیب کسی. ( از اقرب الموارد ). رسوایی و بدنامی. ج ، فضائح. ( فرهنگ فارسی معین ) : و هرآینه در معرض فضیحت عامه افتد. ( کلیله و دمنه ). فضیحت خویش بدید. ( کلیله و دمنه ).
که فضیحت بود بروز شمار
بنده آزاد و خواجه در زنجیر.سعدی.
فضیحة. [ ف َ ح َ ] ( ع اِمص ) رسوایی. ( منتهی الارب ). رجوع به فضیحت شود.

معنی کلمه فضیحت در فرهنگ معین

(فَ حَ ) [ ع . فضیحة ] (اِمص . ) ۱ - عیب . ۲ - رسوایی ، بدنامی ، ج . فضائح .

معنی کلمه فضیحت در فرهنگ عمید

عیب، رسوایی، بدنامی.

معنی کلمه فضیحت در فرهنگ فارسی

عیب، رسوایی وبدنامی
( اسم ) ۱ - عیب ۲ - رسوایی بدنامی جمع : فضائح ( فضایح ) .

معنی کلمه فضیحت در ویکی واژه

عیب.
رسوایی، بدنامی ؛
فضائح.

جملاتی از کاربرد کلمه فضیحت

مثال آخر: بدان که مثل اهل دنیا در لذتی که می یابند، باز آن رسوایی و رنج که از دنیا خواهند دید در آخرت، همچون کسی است که طعام چرب و شیرین بسیار بخورد تا معده وی تباه شود، آنگاه فضیحتی از معده و نفس و قضا حاجت خویش می بیند و تشویر می خورد و پشیمان می شود که لذت گذشت و فضیحت بماند و چنان که هر چند طعام خوشتر، ثقل وی گنده تر، هر چند لذت دنیا بیشتر، عاقبت آن رسواتر و این خود در وقت جان کندن پدیدار آید که هر که را نعمت و باغ و بستان و کنیزکان و غلامان و زر و سیم بیش بود، به وقت جان کندن، رنج فراق بیش بود از آن کس که اندک دارد و آن رنج و عذاب به مرگ زایل نشود، بلکه زیادت شود که آن دوستی صفت دل است و دل بر جای خویش باشد و نمیرد.
بترک وصلت او گیر کز فضیحت او بسیط خاک پر از گفتگو شود ناگاه
ز آنکه خود در فضیحت آرد و بس هر که گوید جواب شعر مرا
از کار مرید بلکه از طریق سالکان این مذهب آنست که رفق زنان قبول نکنند فَکَیْفَ که جهد کنند تا رِفْق ایشان بدیشان رسد که پیران برین جمله رفته اند و وصیّت بدین کرده اند، هرکس که وصیّت ایشان خرد دارد زود بود که در آن فضیحت شود.
بایدش اندکی نصیحت کرد نه که رسوایی و فضیحت کرد
صحبت بد بود چو خوردن می که فضیحت شود حریف از وی
ما رعایای سلطان این سرزمینیم. همه ساله مملوکان او برای گرفتن خراج از کوه بالا می‌آیند، ما را از خانه‌هایمان بیرون می‌کنند و با زنان ما خلوت می‌کنند. این است که فرزندان ما بر این صفت به دنیا می‌آیند و ما را یارای رفع این فضیحت نیست.
سبب ششم استهزا باشد و یا خنده و بازی که کسی را فضیحت گرداند و نداند که خود به نزد حق تعالی بیشتر فضیحت همی کند آنگاه وی را به نزدیک مردمان و اگر اندیشه کنی که روز قیامت وی گناهان خود بر گردن تو نهد و چنان که خر را رانند به دوزخ راند، دانی که تو اولیتری که بر تو خندند و دانی که حال کسی که این خواهد بود اگر عاقل بود به بازی و خنده نپردازد.
تخم نادر در فضیحت کاشتی در جهان تو مصحفی نگذاشتی
اوحدی در کشد از دست تو دامن روزی کین فضیحت به سر او تو کشیدی، ای دل
زین خرقه بود فضیحت من کز پوست بود هلاک روباه