معنی کلمه فضولی در لغت نامه دهخدا
عدو چو گشت فضولی حقیرتر گردد
که تعبیه ست کمی در فزونی و آماس.سیدحسن غزنوی.از دهر زاد و دهر فضولی نمای را
خون ریختی گرش نبدی حق مادری.خاقانی.- فضولی کردن :
به صاحب ردی و صاحب قبولی
نشاید کرد مهمان را فضولی.نظامی.|| کسی است که او را نه ولی است و نه اصیل و نه وکیل. ( تعریفات ). || درزی. ( منتهی الارب ). خیاط. ( اقرب الموارد ).
فضولی. [ ف ُ ] ( حامص ) مداخله بی جهت در کار دیگران. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ره راست جویی فضولی مجوی
گرت آرزو صحبت اولیاست.ناصرخسرو.رئیس متین را چو بینی بگوی
که گرد فضولی بسی می تنی.انوری.الهی نفس سرکش را زبون کن
فضولی از دماغ ما برون کن.عطار.این گهی بخشد که اجلالی شوی
وز فضولی و دغل خالی شوی.مولوی.که من توبه کردم به دست تو بر
که گرد فضولی نگردم دگر.سعدی.در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند؟حافظ ( دیوان چ غنی ص 126 ).|| یاوه گویی. ( فرهنگ فارسی معین ).
فضولی. [ ف ُ ] ( اِخ ) ملا محمدبن سلیمان بغدادی. از اکابر شعرای قرن دهم هجری است که اشعار مؤثر و سوزناک به زبان ترکی و گاه به عربی و فارسی دارد. وی از وابستگان دربار سلطان سلیمان خان قانونی دهمین سلطان عثمانی بوده. او راست : 1- انیس القلب ، قصیده فارسی. 2- بنگ و باده ، مثنوی ترکی. 3- حدیقةالشهداء یا ترجمه ترکی روضةالشهداء کاشفی. 4- دیوان شعرهای ترکی و فارسی که به نام «دیوان فضولی » به چاپ رسیده است. 5- ساقی نامه. 6- صحت و مرض به فارسی. 7- لیلی و مجنون ترکی. 8- مطلع الاعتقاد در کلام. تضمینی از ابیات معروف فردوسی دارد که ذیلاً نقل می شود:
اگر عمرها مردم بدسرشت
بود همدم حوریان بهشت
در آن محفل پرصفا روز و شب
ز جبریل خواند فنون ادب
بدان اعتقادم سرانجام کار
نگردد از او جز بدی آشکار