فضه

معنی کلمه فضه در لغت نامه دهخدا

( فضة ) فضة. [ ف ِض ْ ض َ ] ( ع اِ ) سیم. ج ، فضض. ( منتهی الارب ). عنصر معروف سپیدی است که نزدیکترین فلزات به طلاست و از آن انواع سکه و زیورها و ظروف سازند. ( از اقرب الموارد ). رجوع به نقره شود. || زمین سنگلاخ سوخته بلند. ( منتهی الارب ). ج ، فضض ، فضاض. ( از اقرب الموارد ). || حقوقی بود که در زمان صفویه در بنادر خلیج فارس از کشتیها گرفته می شد. ( یادداشت مؤلف ).
فضة. [ ف َض ْ ض َ ] ( ع اِ ) زمین سنگلاخ سوخته بلند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فضة. [ ف ِض ْ ض َ ] ( اِخ ) در افسانه ها، نام خادمه حضرت فاطمه ( س ) دختر پیامبر اسلام ( ص ) است.
- امثال :
امروز کار خانه با فضه است ؛ در مورد کسی گویند که گاهگاه کاری غیر از وظیفه خود را به عهده گیرد. مأخوذ از این روایت است که حضرت فاطمه ( س ) یک روز کارهای خانه را خود به عهده می گرفت و یک روز به عهده فضه می گذاشت. ( از یادداشتهای مؤلف ).

معنی کلمه فضه در فرهنگ معین

(فِ ضِّ ) [ ع . فضة ] (اِ. ) نقره ، سیم .

معنی کلمه فضه در فرهنگ عمید

سیم، نقره.

معنی کلمه فضه در فرهنگ فارسی

سیم، نقره
( اسم ) نقره سیم .
زمین سنگلاخ سوخته بلند

معنی کلمه فضه در فرهنگ اسم ها

اسم: فضه (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: fezze) (فارسی: فِضه) (انگلیسی: fezze)
معنی: نقره، سیم، نام خادم حضرت فاطمه ( س )، ( در قدیم ) به معنای نقره و سیم، نقره سیم

معنی کلمه فضه در دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] فضة به معنای سیم و نقره است. و جمع آن فِضَض است.
وحُلّوا اساور من فضّة : نیکان در بهشت به دستبندهای سیمین زینت شده اند.
ولولا ان یکون الناس امّةً واحدةً لجعلنا لمن یکفر بالرحمن لبیوتهم سُقُفاً من فضّة ومعارج علیها یظهرون؛ اگر نبود که مردمان همگی به کفر گرایند، همانا آن قدر مال در اختیار منکران خدا قرار می دادیم که سقف خانه هایشان نقره باشد.
عن الباقر (ع): «انّ خاتم رسول الله (ص) کان من فضّة» . همانا انگشتر پیامبر اسلام از نقره بود.
عنه (ع): «لا تاکل فی آنیة ذهب ولا فضّة» . در ظرف طلا و نقره غذا نخور .
عن ابی عبدالله (ع): «قال لقمان لابنه: یا بُنَیّ! ان کنت زعمت انّ الکلام من فضّة، فانّ السکوت من ذهب».
لقمان خطاب به فرزندش گفت : ای فرزندم! اگر گمان کردی سخن گفتن از نقره است، پس همانا سکوت از طلاست .
[ویکی الکتاب] معنی فِضَّةٍ: نقره
معنی قَدَّرُوهَا: آن را اندازه گیری کردند (در عبارت "قَوَارِیرَ مِن فِضَّةٍ قَدَّرُوهَا تَقْدِیراً "منظور این است که آن جامهای نقره مناسب اهلشان اندازه گیری شده اند )
ریشه کلمه:
فضض (۹ بار)
«فِضَّه» به معنای «نقره» است. بعضی از دانشمندان لغت (طبق نقل «طبرسی» در «مجمع البیان») درباره این لغت تعبیر جالبی کرده اند و گفته اند:
این که به «نقره»، «فضه» گفته می شود به خاطر آن است که به زودی پراکنده و متفرق می گردد («اِنفِضاض» در لغت به معنای پراکندگی است) و برای پی بردن به چگونگی حال این گونه ثروت ها همین نامگذاری آنها کافی است!
[ویکی فقه] فضه (ابهام زدایی). فضه ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • فضه نوبیه خادمة حضرت فاطمه، خادمه بافضیلت حضرت زهرا و حضرت زینب (سلام الله علیهما) و از اسرای کربلا• فضه بلاغی، دختر احمد بلاغی، همسر حسن بلاغی و مادر محمدجواد بلاغی، از زنان عالمه و دارای اجازه روایت شیعه
...
[ویکی شیعه] فضه (ابهام زدایی). فضه ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

معنی کلمه فضه در ویکی واژه

فضة
نقره، سیم.

جملاتی از کاربرد کلمه فضه

نمود فضه بر زینب این چنین بنیاد که ای غمینه غم تازه‌ات مبارک باد
برفت از سر زینب در این مقدمه هوش کشید از دل پردرد سوی فضه خروش
بذله ای از بذل او سرمایه صد مفلس است فضه ای از فضل او پیرایه صد فاضل است
بدان کار بانو چو دستور داد بشد فضه سوی نیستان چو باد
ز فضه شیر چو بنمود این سخن اصفا روانه شد به سر کشتگان کرببلا
در منابع تاریخی نام وی در میان مدفونین در باب‌الصغیر دیده نشد ولی در سمت چپ مقابر سکینه و عبدالله و حدود دویست متر بالاتر از آنان یعنی پشت مقبره فضه، حجره کوچکی است که بر روی آن نام آبان بن عثمان دیده می‌شود؛ و داخل آن قبری بوده و بر بالای حجره نیز گنبدی سبز است که رنگ آن ریخته شده‌است.
اما من گروهی دیدم از ملاحدهٔ بغداد و نواحی آن خَذَلَهم اللّه که دعوی تولا بدو داشتند و کلام وی را حجت زندقهٔ خود ساخته بودند واسم حلاجی بر خود نهاده و اندر امر وی غلو می‌کردند؛ چون روافضه اندر تولای علی، رضی اللّه عنه. اندر رد کلمات ایشان بابی بیارم اندر فرق فِرَق، ان شاء اللّه عزّ و جلّ.
وجه دوم همچنانک در راه صورت سراق و قطاع الطریق بسیارند بی‌بدرقه نتوان رفت در راه حقیقت ز خارف دنیاوی «زین للناس حب الشهوات من- النسا و البنین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضه و الخیل المسومه و الانعام و الحرث». و نفس و هوای و اخوان السو و شیاطین جمله را هز نانند بی‌بدرقه صاحب ولایتی نتوان رفت.
مفتقرا متاب رو از در او به هیچ سو زان که مس وجود را فضهٔ او طلا کند