معنی کلمه فصل در لغت نامه دهخدا
- فصل الخطاب . رجوع به مدخل فصل الخطاب شود.
|| ( اِ ) ضمیر مرفوع منفصل میان مبتدا و خبر و مانند آن. ( منتهی الارب ). || خلاف اصل : و للنسب اصول و فصول ؛ ای فروع. ( اقرب الموارد ). || بخشی از کتاب یا رساله و معمولاً فصل را از باب کوچکتر گیرند. ( فرهنگ فارسی معین ) : ما پدید کنیم اندر فصل دیگر مقدار هر ناحیتی. ( حدود العالم ). این فصل تقریرکرده شود و خان نشاط کند که این عهد بسته آید. ( تاریخ بیهقی ).
بر صورتت از دستخط یزدان
فصلی است نوشته همه معما.ناصرخسرو.گر این فصل بر کوه خوانی همانا
که جز بارک اﷲ صدایی نیابی.خاقانی.راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی.خاقانی.سوی ما نامه کرد و ما را خواند
فصلهایی به دلفریبی راند.نظامی.فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد. ( گلستان ).
ملامتها که بر من رفت و سختیها که پیش آمد
گر از هر نوبتی فصلی بگویم داستان آید.سعدی. || قسمتی از گفتگو و مذاکره : گفتم اگر چاره نیست از زدن خلوتی باید تا نیکو دو فصل سخن گویم. ( تاریخ بیهقی ). حاجب بزرگ بلگاتگین را بنزدیک پیل خواند و به ترکی با وی فصلی چند سخن بگفت. ( تاریخ بیهقی ). خواجه بزرگ فصلی سخن گفت بتازی سخن نیکو در این معنی.( تاریخ بیهقی ). || هر یک از چهار موسم سال ، چون محور زمین نسبت به سطح مدار آن - یعنی دایره ای که بدور خورشید میگردد - 66 درجه و 33 دقیقه و 27 ثانیه تمایل دارد، این تمایل از طرفی سبب اختلاف روز و شب و از جهت دیگر باعث تغییر فصول و کمی و زیادی درجه حرارت در نقاط مختلف زمین میگردد. اگر محور نسبت به سطح مدار تمایل نداشت و عمود بر آن بود، اشعه آفتاب به هر یک از نقاط زمین در مدت سال به یک وضع ثابت می تابید. و تمایل آنها نسبت به نقاط زمین در عرض سال تغییر نمی کرد و همیشه در خط استوا عمود می تابیدو هر قدر به قطبین نزدیک می شد بر تمایل اشعه افزوده می گشت تا در قطبین اشعه با سطح کره مماس میگردید و چون مقدار حرارت هر نقطه مربوط به موضع ثابت اشعه است ، درجه حرارت هر مکان نیز همیشه در عرض سال ثابت میماند... تابستان در هر مکان هنگامی است که اشعه خورشید از همه وقت عمودتر بسطح زمین می تابد... ( نقل به اختصار از فرهنگ فارسی معین ) :