فصال

معنی کلمه فصال در لغت نامه دهخدا

فصال. [ ف ِ ] ( ع اِمص ) از همدیگر جدایی کردن دو شریک و مباینت نمودن. || از شیر بازکردگی کودک. اسم است فصل را. ( منتهی الارب ). فطام. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) ج ِ فصیل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
فصال. [ ف َص ْ صا ] ( ع ص ) مداح مردمان به امید صله و لفظ دخیل است به این معنی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) :
صف های مرغان کن نگه در صفه های بزم شه
چون عندلیبان صبحگه فصال گلزار آمده.خاقانی.|| سیف فصال ؛ شمشیر برنده. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه فصال در فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) از شیر باز - گرفتن کودک . ۲ - (اِمص . ) از شیر بازگیری .

معنی کلمه فصال در فرهنگ عمید

از شیر گرفتن.

معنی کلمه فصال در فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) از شیر باز گرفتن کودک ۲ - ( اسم ) از شیر باز گیری .
مداح مردمان به امید صله و لفظ دخیل است باین معنی .

معنی کلمه فصال در ویکی واژه

از شیر باز - گرفتن کودک.
از شیر بازگی

جملاتی از کاربرد کلمه فصال

ماده ۷ -مجازات شروع به اختلاس حسب مورد حداقل مجازات در همان مورد خواهد بود و در صورتی که نفس عمل انجام شده نیز جرم باشد، شروع کننده به مجازات به آن جرم محکوم می‌شود. مستخدمان دولتی علاوه بر مجازات مذکور چنانچه در مرتبه مدیر کل یا بالاتر یا همتراز آنها باشد به انفصال دایم از خدمات دولتی و در صورتی که در مراتب پایین‌تر باشد به ۶ ماه تا ۳ سال انفصال موقت از خدمات دولتی محکوم می‌شوند.
بی جسم و جان و دل شو با دوست متصل شو فانیست قطره تا هست از بحر انفصالش
حکم او بر اختیار و فعل او بی احتیاج منع او بر اتصال و بعد او بر انفصال
دست تو را برید به مقتل چو ساربان گویا که جان ز جسم جهان، یافت انفصال
هیچم بدست نیست مگر دامن کسی کاندر میانه تو و او نیست انفصال
مجموع نیستم ز پریشانی فراق آری بس اتصال که شد انفصال باز
دادگاه علاوه بر حبس، نامبرده را به انفصال از خدمات دولتی و عمومی هم محکوم کرده است و حکم صادرشده قطعی و لازم‌الاجرا است. پرونده کوچک‌زایی در زمینه برخی اتهامات مطروحه دیگر، در دیوان عالی کشور در حال بررسی و رسیدگی است.
بیچاره خاتم الخلفا بود و ناگهان از خاتم الخلافه کفش انفصال یافت
گرم آنچنان دوند حروف از قفای هم کاین حرف می‌نجوید از آن حرف انفصال
رشحهٔ وصل کو کز او گردِ امید نم کشد وز نمِ آن برآورم رخنهٔ انفصال را
هست با شه ارتباطش ارتباط جان و دل جان و دل را جز به وهم اندر نیابی انفصال
ز وصف ذات تو قاصر بود بنان و بیان ز زخم کلک تو عاجز بود فصال و فصول