فص

معنی کلمه فص در لغت نامه دهخدا

فص. [ ف َص ص / ف ِص ص / ف ُص ص ] ( ع اِ ) نگینه. ( منتهی الارب ). آنچه بر انگشتری سوار کنند از معدنیات چون یاقوت و جز آن. ( اقرب الموارد ). || پیوند استخوان. پیوند هر دو استخوان. مفصل. || پیوند کار. ج ، فصوص.( منتهی الارب ). || اصل و حقیقت کار. ( از اقرب الموارد ). || سیاهی چشم. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ). || دانه سیر. ( منتهی الارب ). ج ، اَفُص ، فِصاص ، فُصوص. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه فص در فرهنگ عمید

۱. نگین انگشتری.
۲. مفصل استخوان.

معنی کلمه فص در فرهنگ فارسی

نگینه . آنچه بر انگشتری سوار کنند از معدنیات چون یاقوت و جز آن .

معنی کلمه فص در ویکی واژه

نگین، نگینه، آنچه بر انگشتری سوار کنند از از سنگ‌های قیمتی چون یاقوت و جز آن،
پیوند استخوان. پیوند هر دو استخوان. مفصل.

جملاتی از کاربرد کلمه فص

ور بر اندیشی که چندین خرمی کاین فصل راست وصف آن بر خاطر و اندیشه آسان هست نیست
ای به اصل اندر تو را جد و پدر محمود و فصل روزگار و کار تو چون نام آن و نام این
چنان فصاد مژگانش به حکمت زد رگ جانم که چون تن دست شست از جان من بیمار فهمیدم
(و در آن ده فصل است)