معنی کلمه فشل در لغت نامه دهخدا
دین به تیغ حق از فشل رسته است
باز بنیادش از فشل منهید.خاقانی.|| درنگی نمودن. ( منتهی الارب ). || بددل شدن. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ترسیدن. ( از اقرب الموارد ) : دلش از جفای گنبدگردان خسته ، و فشل و رعب غالب ، و خواب و قرار ذاهب گشته. ( جهانگشای جوینی ). فشل و هراس بر آن مدابیر غلبه کرد. ( جهانگشای جوینی ).
فشل. [ ف َ ] ( ع ص ) مرد بددل و ترسنده و سست.ج ، فُشل ، افشال. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فشل. [ ف َ ش ِ ] ( ع ص ) کاهل. || سست. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فشل. [ ف ُ] ( ع اِ ) ج ِ فَشْل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
فشل. [ ف ِ ] ( ع اِ ) پرده هودج. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || آنچه بر هودج گسترند وزنان بر آن نشینند. ج ، فشول. ( منتهی الارب ). چیزی که زن زیر خود قرار دهد در هودج. ( از اقرب الموارد ).