فشاری

معنی کلمه فشاری در لغت نامه دهخدا

فشاری. [ ف ِ ] ( ص نسبی ) در اصطلاح بنایان ، نوعی آجر ارزان قیمت است که در ساختن آن ظرافت به کار نمی رود و در زیرساز بناها مورد استعمال دارد.

معنی کلمه فشاری در فرهنگ فارسی

در اصطلاح بنایان نوعی آجر ارزان قیمت است که در ساختن آن ظرافت بکار نمی رود و در زیر ساز بناها مورد استعمال است .

جملاتی از کاربرد کلمه فشاری

جدایی نیست این تلخی نزع است گلوی ما به هجران می‌فشاری
او یکی از برجسته‌ترین رهبران مسلمان هند بود که بر هماهنگی و همبستگی هندوها و مسلمانان پافشاری می‌نمود و با جدایی مسلمانان هندوستان و تشکیل پاکستان مخالف بود. با استقلال هند، او به سمت وزیر فرهنگ و آموزش در هند رسید.
به تقلید سرشکم‌، ابر شوخی می‌کند اما ز بس‌ کم مایگی آخر فشاری می‌دهد جودش
از نیست تو خویش هست کردی وین گردن خود تو می‌فشاری
از لعل تو دل دری بدزدید دزد است از آنش می‌فشاری
این دبستان من و ما انتخابش خامی است لب به دندان گر فشاری نقطه حاصل می‌شود
چو چراغ‌کشته بیدل ز خیال‌گریه مگذر مژه‌ات نمی ندارد ز چه می‌فشاری آخر
شاهی که ترا نعمت صد ساله بریزد گر بر در او نیم زمان پای فشاری
الخمر ما خمرته و العیش ما باشرته پخته‌ست انگورم چرا من غوره افشاری کنم
وگر بپرسی از این مشکلات مر ما را به پیش حملهٔ تو پای، سخت بفشاریم
نپنداری شود آب وضوی باطنت حاصل به فالی گر فشاری دامن نمناک می‌بینی