فشاردن

معنی کلمه فشاردن در لغت نامه دهخدا

فشاردن. [ ف ِ دَ ] ( مص ) فشردن. ( آنندراج ). افشردن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
هر گلی پژمرده میگردد ز دهر
مرگ بفشارد همه در زیر غن.رودکی.یکی دست بگرفت و بفشاردش
پی و استخوانها بیازاردش.فردوسی.فرودآمد از اسب و بفشارد دست
پر از خنده بر تخت زرین نشست.فردوسی.تعویذ وفا برون کن از گردن
ورنه به جفا گلوت بفشارد.ناصرخسرو.|| خلانیدن و فروبردن چیزی را نیز گفته اند در جایی. ( برهان ).

معنی کلمه فشاردن در فرهنگ معین

(فِ دَ ) (مص م . ) نک افشردن .

معنی کلمه فشاردن در فرهنگ عمید

= افشردن

معنی کلمه فشاردن در ویکی واژه

نک افشردن.

جملاتی از کاربرد کلمه فشاردن

وزان جایگه ران بیفشاردند برزم اندرون گرز بگذاردند
فراوان برو تیر بگذاردند به نوک سنانش بیفشاردند
و عایشه می گوید که رسول (ص) گفت که گور را افشاردنی است که مرده را بیفشارد. و اگر هیچ کس از آن برستی سعد بن معاذ. و انس گوید که زینت دختر مصطفی (ص) فرمان یافت. وی را در گور نهاد و روی وی زرد شد عظیم، چون بیرون آمد و رنگ وی باز جای شد، گفتم، «یا رسول الله! این چه حال بود؟» گفت، «از افشردن گور و عذاب آن یاد کردم. مرا خبر دادند که بر وی آسان بکردند». و باز این فشاردنی بیفشارد گور وی را که بانگ وی همه جهان بشنیدند. رسول (ص) گفت، «عذاب کافر در گور آن بود که نود و نه اژدها بر وی گمارند. دانی که اژدها چه بود؟ نود و نه مار بود که هریکی نه سر دارد. وی را می گزند و می لیسند و در وی می دمند تا روز قیامت».
به ایرانیان نیزه بگذاردند سپه را سوی کوه بفشاردند