معنی کلمه فشار در لغت نامه دهخدا
شیر علم را حیات تحفه دهی تا شود
پنجه شیران شکن حلق پلنگان فشار.خاقانی.
فشار. [ ف ُ ] ( ع اِمص ) بیهوده گویی. ( منتهی الارب ). هذیان و این لغت از کلام عرب نیست و از استعمالات عامه است و از آن فعل نیز سازند. ( از اقرب الموارد ) :
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار.مولوی.هیچ زندانی نگوید این فشار
جز کسی کز حبس آرندش به دار.مولوی.
فشار. [ ف ِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز، دارای 281 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و چغندر است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).