فسیله

معنی کلمه فسیله در لغت نامه دهخدا

( فسیلة ) فسیلة. [ ف َ ل َ ] ( ع اِ ) خرمابن ریزه. ج ، فسائل ، فسیل ، فسلان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فسیله. [ ف َ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) گله و رمه و ایلخی اسب و استر و خر باشد وگله آهو و گاو را نیز گویند. ( برهان ) :
تازیان و دوان همی آید
همچو اندر فسیله اسب نهاز.رودکی.فسیله بدان جایگه داشتی
چنان کوه تا کوه بگذاشتی.فردوسی.فسیله به بند اندر آورد نیز
نماند ایچ بر کوه و بر دشت چیز.فردوسی.به چوپان بفرمود تا هرچه بود
فسیله بیارد بکردار دود.فردوسی.نخواهیم شاه از نژاد پشنگ
فسیله نه خرم بود با پلنگ.اسدی.فسیله بسی داشتی در گله
به کوه و بیابان بکرده یله.اسدی.خویشتن درمیان فسیله افکند و یک گله در پیش کرد. ( چهارمقاله ).
ترکیب ها:
- فسیله گاه . فسیله گه. رجوع به این دو مدخل ها در جای شود.
|| به معنی شاخ درخت هم آمده است. ( برهان ).

معنی کلمه فسیله در فرهنگ معین

(فَ لِ ) (اِ. ) رمه ، گله .
( ~ . ) [ ع . فسیلة ] (اِ. ) نهال خرما. ج . فسیل ، فسائل .

معنی کلمه فسیله در فرهنگ عمید

۱. گله، رمه.
۲. گلۀ اسب: ز هر سوی بودش فسیله یله / به شهر اندر آورد یکسر گله (فردوسی: ۱/۳۱۸ حاشیه ).
نهال خرما.

معنی کلمه فسیله در فرهنگ فارسی

گله، رمه، گله اسب، سیله ونسیله هم گفته اند
خرما بن خرد جمع : فسیل و فسائل .

معنی کلمه فسیله در ویکی واژه

منسوب فسیل؛ گله و رمه چوپانان. چنین تا ز کابل بیامد زرنگ.....فسیله همی تاخت از رنگ‌رنگ (شاهنامه)
نهال خرما.

جملاتی از کاربرد کلمه فسیله

هزار اسپ رود از فسیله گزید دو رَه ده هزار از بره سربرید
فسیله چو آمد به تنگی فراز بخوردند سیراب و گشتند باز
به پیش فسیله کمند افگنند سر بادپایان به بند افگنند
فسیله ببند اندر آرند نیز نماند ایچ بر کوه و بر دشت چیز
یکی روز نزد فسیله رسید حصاری بدان کوه و آن دشت دید
مرغزاری که فسیله گه اسبان تو گشت شیر کانجا برسد خرد بخاید چنگال
فرخی را شراب تمام دریافته بود و اثر کرده بیرون آمد و زود دستار از سر فرو گرفت خویشتن را در میان فسیله افکند و یک گله در پیش کرد و بدان روی دشت برد و بسیار بر چپ و راست و از هر طرف بدوانید که یکی نتوانست گرفت. آخر الامر رباطی ویران بر کنار لشکرگاه پدید آمد. کرگان در آن رباط شدند. فرخی بغایت مانده شده بود. در دهلیز رباط دستار زیر سر نهاد و حالی در خواب شد از غایت مستی و ماندگی. کرگان را بشمردند چهل و دو سر بودند رفتند و احوال با امیر بگفتند.