فسوسی. [ ف ُ ] ( ص نسبی ) افسوسی. مسخره. مستهزء. هزال. دلقک. ( یادداشت بخط مؤلف ) : به بخشش نباشد ورا دستگاه فسوسی بخواند بزرگش ، نه شاه.فردوسی.مر مؤذن را چون نانی دشوار دهی ؟ مر فسوسی را دینار جز آسان ندهی.ناصرخسرو.گفت تا اکنون فسوسی بوده ام وز طمع در چاپلوسی بوده ام.مولوی.
معنی کلمه فسوسی در فرهنگ فارسی
افسوسی . مسخره
معنی کلمه فسوسی در ویکی واژه
منسوب به فسوس، افسوس خوردن. حسرت بردن. جهانا سراسر فسوسی و باد/ به تو نیست مرد خردمند شاد. «فردوسی»
جملاتی از کاربرد کلمه فسوسی
فغان که نیست بغیر از دریغ و افسوسی به دست آنچه مرا مانده از جوانی خویش
تا تو ای سرو روان از باغ بیرون رفتهای دست افسوسیست هر برگی در این بستان جدا
در مصیبت خانه دنیا دل بی داغ نیست مهر تابان دست افسوسی است بر زانوی صبح
شود هر فردی از اوراق عمرم دست افسوسی اگر اوقات طاعت در حساب زندگی باشد
می کشم هر لحظه صائب آه افسوسی زدل یک نفس فارغ نمی گردم ز رفت و روی خویش
گفت تا اکنون فسوسی بودهام وز طمع در چاپلوسی بودهام
کهام من از نصیب عالم اظهار مأیوسی غبار دامن رنگی صدای دست افسوسی
عقل او میگفت کین گریه ز چیست بر چنان افسوسیان شاید گریست
چون نباشد گوهر دندان، دهن خمیازه ای است دست افسوسی بود بی گوهر غلطان صدف
نمانده است ز دل جز غبار افسوسی به این خرابه فتد نور ماهتاب کجا؟