فسخ کردن

معنی کلمه فسخ کردن در لغت نامه دهخدا

فسخ کردن. [ ف َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) زایل کردن. || باطل کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه فسخ کردن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - زایل کردن ۲ - باطل کردن .

معنی کلمه فسخ کردن در ویکی واژه

abrogare

جملاتی از کاربرد کلمه فسخ کردن

قوله تعالی: سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ... الآیة مفسران گفتند: که سبب نزول این آیت آن بود که روز احد بعد از آن وقعه که افتاد، کافران قریش سوی مکه بازگشتند براه در با یکدیگر گفتند: بد کردیم که لختی از ایشان زنده بگذاشتیم و همه را نکشتیم! اکنون باز گردید تا رویم و بیخ ایشان بر آریم! و یکی را از ایشان بر بسیط زمین نگذاریم. تا درین بودند، ربّ العالمین ترسی و بیمی در دل ایشان افکند، تا از آن همت بگشتند، و آن عزم فسخ کردند.
مرغان بیکبار از آن کار باز جستند و عزیمت متابعت بوم فسخ کردند. و بوم متاسف و متحیر بماند وز اغ را گفت: مرا آزرده وکینه ور کردی، و میان من و تو وحشتی تازه گشت که روزگار آن را کهن نگرداند. و نمی دانم از جانب من این باب را سابقه ای بوده ست یا برسبیل ابتدا چندین ملاطفت واجب داشتی!