فزرت

معنی کلمه فزرت در لغت نامه دهخدا

فزرت. [ ف ِ زِ ] ( اِ ) رمق و توانایی : فزرتش قمصور شد؛ بکلی منکوب و مغلوب شد. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فزرتی شود.
فزرة. [ ف ُ رَ ] ( ع اِ ) راه گشاده. ( از اقرب الموارد ). راه فراخ. || گره بزرگ که بر اندام برآید. ( منتهی الارب ). که بر پشت یا سینه برآید. ج ، فُزَر. ( از اقرب الموارد ). قوز. کوژ. گوژ. رجوع به این کلمات شود.
فزرة. [ ف ِ رَ ] ( ع اِ ) بچه ببر ماده. ( از اقرب الموارد ). رجوع به فِزر شود.

معنی کلمه فزرت در فرهنگ معین

(فِ زِ ) (اِ. ) (عا. ) زِرْت ، رمق ، توانایی . ،~ کسی قمصور شدن سخت عاجز و ناتوان شدن ، از پا درآمدن .

معنی کلمه فزرت در فرهنگ فارسی

( اسم ) رمق توانایی . یا فزرت اش قمصور شد . به کلی مغلوب و منکوب شد .

معنی کلمه فزرت در ویکی واژه

(عامیانه): زِرْت ؛ رمق، توانایی.
فزرت كسی قمصور شدن:سخت عاجز و ناتوان شدن، از پا درآمدن.
فزرتش قمصور شد: بکلی منکوب و مغلوب شد. (از فرهنگ فارسی معین )

جملاتی از کاربرد کلمه فزرت

بر او شد بزم ماتم محفل سور به ناکامی فزرتش گشت قمصور
بدان گرما چنان رفت از تنم زور که در قمصر فزرتم گشت قمصور!
یکی گوید فغان کز گردش هور فزرت ما بکلی گشت قمصور