فزایش

معنی کلمه فزایش در لغت نامه دهخدا

فزایش. [ ف َ ی ِ ] ( اِمص ) مقابل کاهش. افزایش. افزودن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
گرت رای به آزمایش بود
همه روزت اندر فزایش بود.فردوسی.- فزایش رسیدن ؛ زیاد شدن. افزایش یافتن. فزونی یافتن.
- || زیاد نمودن. بیشتر بنظر رسیدن.بهتر جلوه کردن :
همه چیز را کآزمایش رسد
چو دیده پسندد فزایش رسد.نظامی.- فزایش کردن ؛ افزودن. افزاییدن :
به دانش ورا آزمایش کنید
همه نیکویی در فزایش کنید.فردوسی.شما هم به یزدان نیایش کنید
همه نیکویی در فزایش کنید.فردوسی. || نشو. بالش. زهش. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- فزایش گرفتن ؛ بالیدن.رشد کردن. نمو کردن. بالا رفتن :
ستایش گرفتند بر رهنمای
فزایش گرفت از گیا چارپای.فردوسی.رجوع به افزایش شود.

معنی کلمه فزایش در فرهنگ معین

(فَ یِ ) (اِمص . ) افزایش .

معنی کلمه فزایش در فرهنگ عمید

= افزایش

معنی کلمه فزایش در فرهنگ فارسی

افزایش

جملاتی از کاربرد کلمه فزایش

به وسمه اندر آن ابرو فزون برد شگفت آرم فزایش تیغ را ببریدن از زنگار... به
کم کن تو فزایش بین بنواز و ستایش بین بگشا و گشایش بین هاده چه به درویشان
بدین بوم ما اژدها کشت و کرگ به تن زندگانی فزایش نه مرگ
فزایش سخن و نکتۀ بدیع تو را عطاست ز ایزد و دانی که آن بزرگ عطاست
از حدیث جانفزایش یکسخن چون بشنوم میتوانم صد کتاب علم از آن انشا کنم
تا دم روح فزایش مدد روح نشد دم عیسی اثری بر تن بیمار نداد
گرترا او آزمایش میکند در فناآنگه فزایش میکند
از آن کمال فزایش بود محبت ما را که آفتاب تو چون مهر ما زوال ندارد
چه افزایش و کاهش نو بنو بنا بود پیشینه شد پیشرو
کمتر از آنی ز اوقاتش ابد کاسب افزایش از ذاتش ابد