معنی کلمه فزا در لغت نامه دهخدا
- انده فزا ؛ آنچه اندوه و غم را بیفزاید.
- جان فزا ؛ آنچه جان افزاید. روح افزا :
دیدار دلفروزش در پایم ارغوان ریخت
گفتار جانفزایش در گوشم ارغنون زد.سعدی.- روح فزا ؛ جانفزا. روح بخش. نشاطآور.
- شادی فزا ؛ آنچه شادی را فزون کند :
بازگو آن قصه کآن شادی فزاست
روح مارا قوت و دل را جانفزاست.مولوی.- غم فزا ؛ اندوه فزا. ( از یادداشتهای مؤلف ). رجوع به فزای شود.
|| ( اِ ) خمیازه. ( برهان ).