فزا

معنی کلمه فزا در لغت نامه دهخدا

فزا. [ ف َ ] ( نف ) از فزودن و افزودن. ( حاشیه ٔبرهان چ معین ). به معنی افزایش دهنده و افزاینده باشد. ( برهان ). بیشتر در ترکیب بصورت پسوند بکار رود:
- انده فزا ؛ آنچه اندوه و غم را بیفزاید.
- جان فزا ؛ آنچه جان افزاید. روح افزا :
دیدار دلفروزش در پایم ارغوان ریخت
گفتار جانفزایش در گوشم ارغنون زد.سعدی.- روح فزا ؛ جانفزا. روح بخش. نشاطآور.
- شادی فزا ؛ آنچه شادی را فزون کند :
بازگو آن قصه کآن شادی فزاست
روح مارا قوت و دل را جانفزاست.مولوی.- غم فزا ؛ اندوه فزا. ( از یادداشتهای مؤلف ). رجوع به فزای شود.
|| ( اِ ) خمیازه. ( برهان ).

معنی کلمه فزا در فرهنگ معین

(فَ ) (ری . اِفا. ) در ترکیب به معنی فزاینده آید: جان فزا، روح فزا.

معنی کلمه فزا در فرهنگ فارسی

( اسم ) در ترکیب به معنی فزاینده آید : جانفزا روح افزا .

معنی کلمه فزا در ویکی واژه

اِ
در ترکیب به معنی فزاینده آید: جان فزا، روح فزا.

جملاتی از کاربرد کلمه فزا

آن بگوید که در نماز افزا کبر را کم کن و نیاز افزا
دولت فروز و نصرت یاب و طرب فزا گیتی گشای و ملک ستان و زمانه دار
به توکّل زیَم اکنون به کسب که رضا صبرفزای است مرا
اسبت که حنا زیب فزای تن اوست کوهیست که لاله زار در دامن اوست
ای اشک روان بگو دل‌افزای مرا آن باغ و بهار و آن تماشای مرا
گر بایدت که ‌کم نشود عشق از دلم بفزای در لطافت و از بوسه ‌کم مکن
ز پرگویی زبان کس را وبال دین و جان گردد سخن گر بر زبان یک نقطه افزاید زیان گردد
از آن زمان که جدا مانده ام ز درگه تو که خاک اوست چو باد بهشت،روح افزای
نماندی فزاید فراق تو انده چه خلقی که در مردگی می برائی
کم کن ز کار رزم و بیفزای در نشاط کاقبال تو فزون و بداندیش تو کمست