فریفتن. [ ف ِ / ف َ ت َ ] ( مص ) پهلوی فرفتن . فریبیدن. فرهیفتن. فریب دادن. گول زدن. گمراه کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). بازی دادن. ( یادداشت بخط مؤلف ). این کلمه مصدر ماضی است و مضارع و امر آن از فریبیدن اشتقاق می یابد : همانا دلش دیو بفریفته ست که بر بستن من چنین شیفته ست.فردوسی.تو با تاج و با تخت نشکیفتی خرد را بدینگونه بفریفتی.فردوسی.امیر مسعود عبدوس را فراکرد تا که کدخدایان ایشان را بفریفت. ( تاریخ بیهقی ). و در نهان حاجبش را طغرل که وی را عزیزتر از فرزندان داشتی بفریفتند. ( تاریخ بیهقی ).بجای آوردند که ایشان را فریفته اند. ( تاریخ بیهقی ). ترا به مهره و حقه فریفتند ایراک چو حقه بی دل و مغزی ، چو مهره بی سر و پا.خاقانی. || فریب خوردن. گول خوردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : خرد را کنی بر دل آموزگار بکوشی که نفریبی از روزگار.فردوسی.پیری عالم نگر و تنگیش تا نفریبی به جوان رنگیش.نظامی.مرا آن به که از شیرین شکیبم نه طفلم تا به شیرینی فریبم.نظامی.نفریبی به آشنایی کس کس خود تیغ خودشناسی بس.نظامی.
معنی کلمه فریفتن در فرهنگ معین
(فِ یا فَ تَ ) ۱ - (مص م . ) فریب دادن ، گول زدن . ۲ - (مص ل . ) فریب خوردن ، گول خوردن .
معنی کلمه فریفتن در فرهنگ عمید
۱. فریب دادن، گول زدن. ۲. (مصدر لازم ) [قدیمی] فریب خوردن، گول خوردن: به مدارای هیچ کس مفریب / از مراعات هرکسی بشکیب (نظامی۴: ۶۸۰ ).
معنی کلمه فریفتن در فرهنگ فارسی
( فریفت فریبد خواهد فریفت بفریب فریبنده فریبا فریفته فریبش ) ۱ - ( مصدر ) فریب دادن گول زدن گمراه کردن ۲ - مغبون کردن ۳ - ( مصدر ) فریب خوردن گول خوردن : بمدارای هیچکس مفریب از مراعات هر کسی بشکیب . ( هفت پیکر )
ترکان خاتون همسر سلطان سنجر در اسارت و در سال ۵۵۱ ق (۱۱۵۶ م) درگذشت. سلطان پس از وفات همسرش به کمک احمد ممتاج و موید آی به و با فریفتن و رشوهدادن به نگهبانان، توانست خود را از اسارت آزاد سازد و به مرو رود. اما چون تمامی سرزمینهای خود را ویران دید، دچار غم و اندوهی سخت شد و به بستر بیماری افتاد تا آنکه در ربیع الاول ۵۵۲ ق (آوریل ۱۱۵۷ م)، چشم از جهان فرو بست.
«وحشی» غلام بود از آنِ زنی از بزرگان عرب و حمزه، خویشی عزیز از خویشان آن زن کشته بود در غزا. در دل آن زن از حمزه کینه بود. وحشی را که غلام او بود میگفت که: اگر تو چاره کنی و حمزه را بکشی ترا آزاد کنم و چندین سرمایه بدهم و دیگران نیز که با حمزه هم از بهر خون، کینهها داشتند که از خویشان ایشان در غزا کشته بود. این وحشی را هم میفریفتند که فلان اسب ترا بخشیم و فلان کنیزک ترا بخشیم، اگر تو این هنر بکنی.
چو لیدران خطاکار و زاهدان ریا از این سپس سر مردم فریفتن دارم
تا چند خاطر از می و مطرب فریفتن بر بوی آنک خیر بود آخر الامور
و کارها پیش گرفتند، و سخن همه سخن غازی بود و خلوتها در حدیث لشکر با وی میرفت. و پدریان را نیک از آن درد میآمد و میژکیدند و آخر بیفگندندش، چنانکه بیارم پس از این. و سعید صرّاف کدخدای غازی بآسمان شد و لکلّ قوم یوم . و الحق نه نازیبا بود در کار، امّا یک چیز خطا کرد که او را بفریفتند تا بر خداوندش مشرف باشد و فریفته شد بخلعتی و ساخت زر که یافت، این مشرفی بکرد و خداوندش در دلو شد و او نیز. و چاکرپیشه را پیرایه بزرگتر راستی است.
ترا به حقه و مهره فریفتند از آن چو حقه بی دل و مغزی چو مهره بی سر و پا
هزار جان به لب آمد ز آرزوی لبش که در فریفتن دل هزار فن دارد
فریب خصم بود عیب شهر یاران را نه دل فریفتن نیکوان مشکین خال
تو را به مهره و حقه فریفتند ایراک چو حقه بیدل و مغزی چو مهره بی سر و پا
و رابعه عدویه، سفیان ثوری را گفتی، «نیک مردی اگر نه آنستی که دنیا دوست داری.» گفت، «آن چیست؟» گفت، «روایت حدیث دوست داری». و ابوسلیمان خطابی می گوید، «هرکه خواهد که با شما صحبت کند و علم آموزد در این روزگار، از ایشان حذر کنید و دور باشید که در ایشان نه مال است و نه جمال، به ظاهر دوست باشند و به باطن دشمن در وی ثنا گویند و به غیبت زشت گویند. همه اهل نفاق و سخن چیدن و مکر و فریفتن باشند. غرض ایشان آن بود که از تو نردبان خویش سازند به اغراض فاسد خویش و از تو خری سازند تا در هوای ایشان گرد شهر میبرآیی و آمدن خویش نزدیک تو منتی دانند و خواهند که عز و جاه و مال خویش فدای ایشان کنی و به عوض آن که به نزدیک تو آیند به همه حقوق ایشان و خویشاوندان و پیوستگان ایشان قیام کنی و سفیه ایشان باشی با دشمنان ایشان و اگر در یکی از این خلاف کنی، آنگاه بینی که چه گویند در تو و در علم تو و چگونه دشمنی آشکارا شوند.» و حقیقت چنان است که وی گفت که هیچ شاگرد رایگان امروز استاد را قبول مینکند. اول اجرا خواهد که روان بود و مسکین مدرس نه طاقت آن دارد که به ترک شاگرد بگوید که آنگاه در چشم مردمان محتشم ننماید و نه اجرای ایشان راست تواند کرد بی خدمت ظالمان و مداهنت با ایشان و مسلمانی به سرایشان دردهد و از ایشان خود هیچ چیز نیابد، پس هرکه تعلیم تواند کرد و از این آفات دور تواند بود تعلیم از عزلت فاضلتر».