فریده

معنی کلمه فریده در لغت نامه دهخدا

( فریدة ) فریدة. [ ف َ دَ] ( ع ص ) تأنیث فرید. ج ، فرائد. ( یادداشت بخط مؤلف ). مؤنث فرید. ( فرهنگ فارسی معین ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) یکی از فرید. رجوع به فرید شود.
فریده. [ ف َ دَ / دِ ] ( ص ) خودرأی و مغرور. ( برهان ).

معنی کلمه فریده در فرهنگ معین

(فَ دِ ) [ ع . فریدة ] (ص . )۱ - مؤنث فرید، ا ز نام های زنان . ۲ - در فارسی به معنی : مغرور، متکبر.

معنی کلمه فریده در فرهنگ عمید

= فرید

معنی کلمه فریده در فرهنگ فارسی

مونث فرید، گوهریکتاوگرانبها
۱ - ( صفت ) مونث فرید ۲ - ( اسم ) واحد فرید یکدانه گوهر نفیس جمع : فراید ( فرائد ) ۳ - مغرور متکبر .

معنی کلمه فریده در فرهنگ اسم ها

اسم: فریده (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: faride) (فارسی: فريده) (انگلیسی: faride)
معنی: یگانه، یکتا، بی نظیر، بی مانند، مؤنث فرید، ( عربی ) ( مؤنث فرید )، فرید

معنی کلمه فریده در ویکی واژه

فریدة
مؤنث فرید، ا ز نام‌های زنان.
در فارسی به معنی: مغرور، متکبر.

جملاتی از کاربرد کلمه فریده

این رمان در ایران با سه ترجمه مختلف (میترا معتضد، فریدون قاضی‌نژاد و فریده اشرفی) توسط سه ناشر (البرز، روزگار و مروارید) در طی سال‌های ۸۲-۸۳ به بازار عرضه شده‌است.
محتاج نه به خلق و خلایق فقیرشان نی آفریدگار و نه نیز آفریده‌اند
اگرچه اول خلق آفریده است ولیکن ذات جانانش ندیدهست
آوخ که زیر سنگ جفای فلک بماند دستی که از برای عطا آفریده شد
واسطی گوید کی خدای عزّوجلّ هیچ چیز نیافرید گرامی تراز روح. بدید کرد که روح آفریده است. و مصنّف این کتاب استاد امام رَحِمَهُ اللّه گوید اندرین حکایت ها دلیلست کی اعتقاد پیران متصوّفه موافق بوده است باقول اهل حق اندر مسائل اصول و بدین قدر بسنده کردیم تا آنچه اختیار است از حد اختصار بیرون شده نیاید.
بزرگ آفریننده هر چه هست ز هرچ آفریده‌ است بالا و پست
تن ضعیف و قوی دل آدمی است آفریده تن از گِل آدمی است
عشق هیچ آفریده را نبود عاشقی جز رسیده را نبود
همه چیز دادند درویش را بنفریده کردند بدکیش را
از بس که آفریده گلت را خدا ملیح پا تا به سر ملیحی و سر تا به پا ملیح
دو سر زان تیغش ایزد آفریده که خصمش کور گردد هر دو دیده