فریاد خواستن. [ ف َرْ خوا / خا ت َ ] ( مص مرکب ) استغاثه. مدد خواستن. استمداد کردن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : به ملک سند کس فرستادند و فریادخواستند و گفتند که سپاه عرب آمد. ( تاریخ بلعمی ). سوی آسمان سر برآورد راست ز دادار آنگاه فریاد خواست.فردوسی.دست به استادم زد و فریادخواست. ( تاریخ بیهقی ). به عجز خویش معترف گرد و فریاد خواه. ( تذکرة الاولیاء ).
معنی کلمه فریاد خواستن در فرهنگ معین
( ~ . خا تَ ) (مص ل . ) داد خواستن ، کمک خواستن .
معنی کلمه فریاد خواستن در فرهنگ فارسی
یاری خواستن داد خواستن استغاثه .
معنی کلمه فریاد خواستن در ویکی واژه
داد خواستن، کمک خواستن.
جملاتی از کاربرد کلمه فریاد خواستن
ذوالنّون مصری گوید صبر فریاد خواستن بود بخدای تعالی.
گفتهاند: حق جل جلاله صمد است و معنی آن که بندگان حاجتها بدو بردارند و شغلها یکسر بدو تفویض کنند و خویشتن را بدو سپارند و او جل جلاله با بینیازی خود بنیاز همه نظر کند و شغل همه کفایت کند، بنده مؤمن موحد چون این اعتقاد کرد جز درگاه او پناه نسازد و آب روی خود بر در هر حقیری فقیری نریزد و داند که: استغاثة المخلوق من المخلوق کاستغاثة المسجون من المسجون فریاد خواستن مخلوق بر درگاه مخلوق همچون فریاد خواستن زندانی است بزندانی. در آثار بیارند که فردای قیامت مرد باشد ازین امت که زنارهای فراوان از میانش باز کنند، زنار دل میگویم نه زنار ظاهر، هر کرا دل در خلق بسته شود، زناری بر میان دلش بسته شود. ای جوانمرد! مرکب تیزتر از مرکب محمد عربی نبود و میدانی فراختر از میدان او نباشد، آسمان و زمین را خاک قدم او کردند، روح اللَّه را فرّاش وار بر حاشیه بساط دولت او بداشتند، روح القدس را غاشیه سلطنت او بر دوش نهادند با این حشمت و مرتبت او را گفتند: ای محمد کوس عجز خود فرو کوب و بگو «لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» بدست ما هیچیز نیست و نفع و ضرّ بندگان جز بحکم و تقدیر الهی نیست، تا دوستان را معلوم گردد که شربت توحید مزاج بشریت نپذیرد «من کان یعبد محمدا فانّ محمدا قد مات و من کان یعبد اللَّه فانه حیّ لا یموت» و گفتهاند: «ص» قسم است بصفای مودت دوستان او، چه عزیز کسی و چه بزرگوار بندهای بود که رب العزة بصفای مودت وی سوگند یاد کند، این سوخته دلی شکسته تنی مفلس رنگی که همه توانگریهای عالم غلام یک ذره افلاس وی بود، همه طاعات مطیعان و حسنات مقربان فدای یک لحظه سوز مفلسی وی بود، در بر جگر آب ندارد و در خانه ساز ندارد، دلی دارد سوخته و کار دنیا ناساخته او را چه زیان، که در باغ قربت تخت بخت وی مینهند و جلال احدیت بصفای محبت وی سوگند یاد میکند که: «ص».