فروکش کردن

معنی کلمه فروکش کردن در لغت نامه دهخدا

فروکش کردن. [ ف ُ ک َ / ک ِ ک َ دَ ]( مص مرکب ) دعوا کردن با لجاجت و سماجت. || اقامت کردن و در جایی ماندن. ( برهان ) :
دل گفت فروکش کنم این شهربه بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود.حافظ.سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد.حافظ.|| کم شدن طغیان آب یا باد و آماس اندامهای کسی. ( یادداشت بخط مؤلف ).

معنی کلمه فروکش کردن در فرهنگ معین

( ~ . کَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - مهار شدن . ۲ - در جایی فرود آمدن و ماندن . ۳ - از شدت و حدّت چیزی کم شدن .

معنی کلمه فروکش کردن در فرهنگ فارسی

۱ - عنان ( مرکوب ) فرو کشیدن نگهداشتن زمام ۲ - اقامت کردن در جایی ماندن : دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود . ( حافظ ۳ ) ۱۴۶ - دعوا کردن بالجاجت .

معنی کلمه فروکش کردن در ویکی واژه

مهار شدن.
در جایی فرود آمدن و ماندن.
از شدت و حدّت چیزی کم شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه فروکش کردن

پس از انتخاب محمود احمدی‌نژاد به عنوان رئیس جهور شایعه‌ای پخش شد مبنی بر آنکه دولت به در خواست یونسکو با پرداخت پول روستاها را تخلیه خواهد کرد. عده‌ای از مهاجرین برگشته و خانه‌هایی مدرن ساختند. به هر روی پس از فروکش کردن شایع مذکور، جمعیت ناحیه در حال افزایش است. معاون عمرانی استاندار آذربایجان‌شرقی از پدیده مهاجرت معکوس در مناطق کلیبر و خداآفرین سخن گفته است. البته، به علت نبود فرصتی‌های شغلی برای جوانان، ترکیب جمعیّت کاملاً نامتقارن است و به قول محسن رضایی، روستاها به خانه سالمندان تبدیل شده است.