معنی کلمه فروهشتن در لغت نامه دهخدا
چو نوذر فروهشت پی در حصار
بدو بسته شد راه جنگ سوار.فردوسی.او چو فروهشت زیر پای ترا
چون که تو او را ز دل برون نهلی ؟ناصرخسرو. || بازکردن و فروگذاردن و به پایین رها کردن موی و جز آن را :
بیفکند پاره ، فروهشت موی
سوی داور دادگر کرد روی.دقیقی.فدای آن قد و زلفش که گویی
فروهشته ست از شمشاد، شمشاد.زینبی.یکی تاج بر سر نهاده بلند
فروهشته تا پای مشکین کمند.فردوسی.خروشان ز کابل همی رفت زال
فروهشته لفج و برآورده یال.فردوسی.نگه کرد خسرو بر آن زشت روی
چو دیوان به سر بر فروهشته موی.فردوسی.فروهشتن تاب زلف دراز
خم جعد را دادن از حلقه ساز.اسدی. || آویختن. ( آنندراج ). آویختن نقاب ، پرده و جز آن و پوشانیدن چیزی را بدان :
برآوردم زمامش تابناگوش
فروهشتم هُوَیدش تا به کاهل.منوچهری.حرص بینداز و آبروی نگهدار
ستر قناعت بروی خویش فروهل.ناصرخسرو.همه برقع فروهشتند بر ماه
روان گشتند سوی خدمت شاه.نظامی.افتاد چنانکه دانه از کشت
سربند قصب برخ فروهشت.نظامی.بیابان و سرما و باران و سیل
فروهشته ظلمت بر آفاق ذیل.سعدی. || برپای کردن خیمه و خرگاه و جز آن را. در این معنی از اضداد است و به معنی برچیدن و خوابانیدن خیمه نیز آید. ( از یادداشتهای مؤلف ) :
بفرمود تا کوس با کرنای
زدند و فروهشت پرده سرای.فردوسی.برابر سر بت کله ای فروهشتند
نگارکار به یاقوت و بافته به درر.فرخی. || خوابانیدن خیمه و جمع کردن آن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
الا یا خیمگی خیمه فروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل.منوچهری. || سرازیر کردن. روان کردن : عمر در من نگریست و آب از چشم فروهشت. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). || درآویختن و بند کردن :
فروهشت از شاخ زرین سپر
یکی بنده بر پیش او با کمر.فردوسی.فروهشت رستم بزندان کمند
برآوردش از چاه باپایبند.