فرونگر

معنی کلمه فرونگر در فرهنگ معین

( ~ . نِ گَ ) (ص فا. ) ۱ - کسی که به پایین نگاه کند. ۲ - تنگ چشم ، دون همت .

معنی کلمه فرونگر در فرهنگ عمید

۱. آن که به پایین نگاه کند.
۲. [مجاز] تنگ چشم، دون همت.

معنی کلمه فرونگر در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه به پایین نگاه کند مقابل زبرنگر ۲ - دون همت .

معنی کلمه فرونگر در ویکی واژه

کسی که به پایین نگاه کند.
تنگ چشم، دون همت.

جملاتی از کاربرد کلمه فرونگر

فرونگریست تا بار بر پشت اشتر هست؟ بار به یک دست از پشت اشتر برتر دید، و او را از گرانی هیچ خبر نبود.
وگفت: جوانمردی به کنار بادیه رسید به بادیه فرونگریست و باز پس گردید وگفت: من اینجا فرونگنجم یعنی آنچه منم.
و گفت: در این چاهست و من از وی می‌ترسم، اگر ملک مرا در برگیرد، او را نمایم. شیر او را در برگرفت و بچاه فرونگریست، خیال خود و ازان خرگوش بدید، او را بگذاشت و خود را در چاه افگند و غوطی خورد و نفس خون خوار و جان مردار بمالک سپرد.
گفت: تا دست در غیری می‌زدم در حجاب می‌بودم. چون به کلی پناه بدو بردم و مضطر شدم روزنه ای در درون دلم گشاده شد؛ آنجا فرونگریستم. آنچه می‌جستم بدیدم و تا اضطرار نبود آن نبود که امن یجیب المضطر اذا دعاه.
یکی چو نرگس بگشای چشم عقل و به خویش فرونگر، که تو خود سربسر تماشایی
کردی هزار چهره به خون ریز خودنگار ور نیست باورت که چه کردی؟ فرونگر
روز دیگر سپاه سالار غازی بدرگاه آمد، با جمله لشکریان بایستاد و مثال داد جمله سرهنگان را تا از درگاه بدو صف بایستادند با خیلهای خویش و علامتها با ایشان، شارهای‌ آن دو صف از در باغ شادیاخ بدور جای رسیده‌ . و درون باغ از پیش صفه تاج تا درگاه، غلامان دو روی‌ بایستادند با سلاح تمام و قباهای گوناگون و مرتبه‌داران با ایشان. و استران‌ فرستاده بودند از بهر آوردن خلعت را از نشابور و نزدیک رسول بگذاشته‌ . بو سهل پوشیده نیز کس فرستاده بود و منشور و فرمانها بخواسته‌ و فرونگریسته و ترجمه‌های آن راست کرده و باز در خریطه‌های دیبای سیاه‌ نهاده بازفرستاده.
شیخ الاسلام گفت: هر که را باید کی ویرا بشناسد، گوی! کتاب عالم و متعلم وی فرونگر. تا به بینی. وی توریة و انجیل و زبور و کتب آسمان خوانده بود، و ویرا دیوان شعر است. وی گفت: که دولت دین در تقوی است، و گفته که تقوی عاقبت ایمانست.
پس رابعه به خانه خواجه بازآمد و پیوسته به روز روزه می‌داشت و خدمت می‌کرد و درخدمت خدای تا روز برپای ایستاده می‌بود. یک شب خواجه او از خواب بیدار شد. در روزن خانه فرونگریست. رابعه را دید سر به سجده نهاده بود و می‌گفت: الهی تودانی که هوای دل من در موافقت فرمان توست و روشنایی چشم من در خدمت درگاه توست. اگر کار به دست منستی یک ساعت از خدمت نیاسایمی ولکن هم تو مرا زیر دست مخلوقی کرده ای.