۱ - انتظار ۲ - درنگ ۳ - درماندگی عجز ۴ - نیازمندی بینوایی ۵ - دلشکستگی یاس .
معنی کلمه فروماندگی در ویکی واژه
بیچارگی، ناتوانی. درنگ.
جملاتی از کاربرد کلمه فروماندگی
ده به فروماندگی داد فروماندگان سایه در افتادگی وقف هر افتاده است
به فریاد جان من خسته رس ز لطفت به روز فروماندگی
نگویم بزرگی و جاهم ببخش فروماندگی و گناهم ببخش
درون فرو ماندگان شاد کن ز روز فروماندگی یاد کن
منم ناامید و به درگاه تو امیدم به روز فروماندگیست
کاغذت چشم سپار و گوش گزار افتاد. دستوری راه و رفت و کرد و گفت تو برگزارش این داستان نگار آمد، اگرت سرشت آدمی است و سرنوشت مردمی فراگیر و کاربند و پیروزی بین واز همه در آسوده زی. پیر نراق و میر کاشان هر دوازدر دید و دانش پیشوای روان پروران بودند و به فر بود و بینش جانشین پیغمبران . این به درویشان بستگی داشت و آن از ایشان رستگی. دورنگی آب یگانگی برد و بیگانگی ساز کاوش و کین انگیخت. سالی دو سه بار از دو سوی انداز و آویز می رفت و دشمن سار آئین و آهنگ پرخاش و ستیز می خاست. با آنکه سرکار آقا از در خویش و پیوند و دوست و دستیار بر آخوند پیشی و بیشی داشت، پیوسته آنرا پیروزی زادی و این را شکست افتادی،یکی از نیک خواهان باری به نکوهش برخاست که با مایه افزونی این زبونی چیست و با آن همه بالا دستی این پستی و نگونی کدام؟ بردباری نغز و زیباست، ولی نه چندانکه آسان ها ساز دشواری آرد و نهاد گرامی گوهر کوب خواری خورد، سرکار آقا شکفته روی نه آشفته خوی رای او را آفرین راند که آری چونانکه نمودی و ستودی فر زبردستی هست و آن مایه هستی که ما راست شایان این پایه پستی نیست، بدرستی شکستش توانم داد و به دستی که دوست خواهد و دشمن کاهد در کار خواری پستش توانم کرد.این سستی بر بسته که تواش بر رسته دانی نه از راه فروماندگی وناتوانی است و تنگ تابی و کم جانی، از آنستی که هم نوشته دیدم و هم از آزمودگان شنیدم.
بیهوده رفتنم ز فروماندگی به است تا خضر نیست رهبری خویش می کنیم
آخر از کار خویش مضطر ماند وز فروماندگی به جان درماند
شکرانه نیروی خداوندی خویش بر عجز و فروماندگی من بخشای