فروماندن

معنی کلمه فروماندن در لغت نامه دهخدا

فروماندن. [ ف ُ دَ ] ( مص مرکب )بی جنبش و حرکت شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). برجای ماندن از بیم یا حیرت : همگان بترسیدند و خشک فروماند. ( تاریخ بیهقی ). || عاجز گردیدن.( برهان ). بازماندن. نتوانستن. درماندن :
چو پیش آرند کردارت به محشر
فرومانی چو خر بمیان شِلکا.رودکی.به پیش اندر آورد رستم سپر
فروماند کافور پرخاشخر.فردوسی.فروماند از تشنگی کوهزاد
همه کام او خشک و لب پر ز باد.فردوسی.سخنوران ز سخن پیش تو فرومانند
چنان کسی که به پیمانه خورده باشد بنگ.فرخی.امیر رضی اﷲ عنه از کار فروماند. ( تاریخ بیهقی ).
بنگر ز روزگار چه حاصل شدت جز آنک
با حسرت و دریغ فرومانده حسیر.ناصرخسرو.لیکن از خدمت فرومانده ست از آنک
رنج بیماریش بر بستر کشید.مسعودسعد.همه عاجز شدندی و از کار فروماندندی. ( قصص الانبیاء ). امیر سیف الدوله در چاره این کار و طریق مخلص ومخرج این حادثه فروماند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
از آن سکه رفته رفتم ز جای
فروماندم اندر سخن سست رای.نظامی.فروماند دستم ز می خواستن
گران گشت پایم ز برخاستن.نظامی.نمیدانم دگر اینجا بناچار
چو خر در گل فروماندم بیکبار.عطار.اگر در خواندن فروماند به تفهم معنی کی تواند رسید؟ ( کلیله و دمنه ).
چه شیرین لب سخنگویی ، که عاجز
فرومی ماند از وصفت سخنگوی.سعدی.کرم بجای فروماندگان چو بتوانی
مروت است نه چندانکه خود فرومانی.سعدی.فروماندم از کشف این ماجرا
که حیی جمادی پرستد چرا؟سعدی.میروی و مژگانت خون خلق میریزد
تیز میروی جانا ترسمت فرومانی.حافظ. || معزول شدن. ( حاشیه ٔبرهان چ معین ). دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. ( گلستان ). || تحیر. ( یادداشت بخط مؤلف ). متحیر گردیدن. ( برهان ).سرگردان شدن :
فروماند بر جای ، وز بهر دل
فروشد دو پای دلاور به گل.فردوسی.سیاوش فروماند و پاسخ نداد
چنین آمدش بر دل پاک یاد.فردوسی.شگفت و خیره فرومانده ام که چندین عشق

معنی کلمه فروماندن در فرهنگ معین

( ~ . دَ ) (مص ل . ) ۱ - بیچاره شدن ، ناتوان شدن . ۲ - درنگ کردن . ۳ - معزول شدن .

معنی کلمه فروماندن در فرهنگ عمید

۱. درماندن، بیچاره شدن.
۲. خسته شدن.
۳. ناتوان شدن، عاجز شدن.

معنی کلمه فروماندن در فرهنگ فارسی

درماندن، بیچاره شدن، خسته شدن، ناتوان شدن، عاجزشدنفرمانده:درمانده، عاجز، ناتوان، خسته، بیچاره
( مصدر ) ۱ - منتظر ماندن انتظار کشیدن ۲ - درنگ کردن ۳ - ناتوان شدن خسته گشتن ۴ - ملزم شدن عاجز شدن ۵ - نیازمند شدن بینوا گشتن ۶ - معزول شدن : دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فرو ماند .

معنی کلمه فروماندن در ویکی واژه

بیچاره شدن، ناتوان شدن.
درنگ کردن.
معزول شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه فروماندن

همه نامداران فروماندند به پوزش برو آفرین خواندند
برادران نشنیدی که چون فروماندند ز رمز یوسف و بربستنِ حدیث به تاس
ازو نامداران فروماندند همه همزبان آفرین خواندند
ای یاران صادق و ای صحابهٔ موافق بدانید که اگر سیل با قوت از کوهسار، غلط غلطان عاشق وار به دریا باز رود، و به دریا پیوندد، با چندین دست و پا که آبها دست و پای یکدیگرند، و مرکب یکدیگرند، به قوت همدیگر کوه و بیابان را ببُرند و جیحونها و به دریا که اصل ایشان است، پیوندند و هر قطره ای نعره می زند که:« ارجعی الی ربک راضیه»این چه عجب باشد؟ عجیب صعب و دشوار و غریب آن باشد که قطرهٔ تنها مانده در میان کوهساری یا در دهان غاری یا در بیابان بی زنهاری از آرزوی دریا که معدن آن قطره است، آن قطرهٔ بی دست و پا تنها مانده بی پا و پا افزار، بی دست و دست افزار، از شوق دریا، بار بی مدد سیل و یار ،غلطان شود و بیابان را می بُرَد به قدم شوق سوی دریا می دواند بر مرکب ذوق. ای قطرهٔ بیچاره، خاک خصم تو، باد خصم تو، تاب آفتابْ خصم تو، مقصدت که دریاست سخت دورست، ای قطرهٔ بی دست و پا، در میان چندین اعدا، جانب دریا چون خواهی رفتن؟ قطره به زبان حال می گوید که: در جان من که قطره ای ام و ضعیفم، شوقی است از تأثیر عنایت دریای بی پایان که:« وحملها الانسان انه کان ظلوما جهولاً»اندرین بیابان که سیل ها می لرزند از بیم فروماندن، که:« انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها»از هیبت خطر بیابان بی زنهار مجاهده آسمان بلرزید و بترسید و کوهها فریاد کرد که ربنا ما این امانت برنتابیم زمین گفت: من خاک آن رهروانم، اما طاقت آن ندارد جانم جان آدمی که قطره ای است، میان به خدمت بربست که :
سپه در شگفتی فروماندند بران نامدار آفرین خواندند
فروماندند اندران موبدان بزرگان و بیدار دل بخردان
پاسخ گفت: چگونه قاضی حکم حجر آن کس که مالی بیست دیناری را بدویست دینار میخرد، نمی دهد؟ قاضی و اطرافیانش در جواب فروماندند. و وی همچنان در آن خانه بود تا بمرد.
روی بدیشان کرد و گفت «فردا چنان آیید که هرچه از شما پرسم، جواب توانید دادن و حوالت‌ نکنید. تا اکنون کارها سخت ناپسندیده رفته است و هرکسی بکار خود مشغول بوده و شغلهای سلطان ضایع. و احمد حسن شمایان‌ را نیک شناسد، بر آن جمله که تا اکنون بوده است، فرانستاند و باید تا پوست دیگر پوشید و هر کسی شغل خویش کند.» هیچ کس دم نزد و همگان بترسیدند و خشک فروماندند . خواجه برخاست و بخانه رفت. و آن روز تا شب نیز نثار میآوردند، نماز دیگر نسختها بخواست و مقابله کرد با آنچه خازنان‌ سلطان و مشرفان‌ درگاه نبشته بودند و آن را صنف صنف‌ پیش امیر آوردند، بی‌اندازه مالی از زرّینه و سیمینه و جامه‌های نابریده و غلامان ترک گران‌مایه و اسبان و اشتران بیش‌بها و هر چیزی که از زینت و تجمّل پادشاهی بود هر چه بزرگ‌تر. امیر را از آن سخت خوش آمد و گفت «خواجه مردی است تهی‌دست، چرا این بازنگرفت‌؟ و فرمود تا ده هزار دینار و پانصد هزار درم و ده غلام ترک قیمتی و پنج مرکب خاصّ و دو استر زینی‌ و ده اشتر عبدوس بنزد او برد. چون عبدوس با آن کرامت‌ بنزدیک خواجه رسید برخاست و زمین بوسه داد و بسیار دعا گفت و عبدوس بازگشت.
همه نامداران فروماندند بروبر نهان آفرین خواندند
چون شنودند این حدیث از میر آن بیدانشان در جواب اندر فروماندند چون خر در خلاب