معنی کلمه فروغ در لغت نامه دهخدا
تاهمه مجلس از فروغ چراغ
گشت چون روی دلبران روشن.رودکی.برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.دقیقی ( دیوان ص 124 ).فروغی پدیدآمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ.فردوسی.فروغ رخش را که جان برفروخت
در او بیش دید و دلش بیش سوخت.فردوسی.خود نماید همیشه مهر فروغ
خود فزاید همیشه گوهر اخش.عنصری ( دیوان ص 313 ).از فروغ گل اگر اهرمن آید بچمن
از پری بازندانی دو رخ اهرمنا.منوچهری.ای خداوندی که گر روی تو اعمی بنگرد
از فروغ روی تو بیناتر از زرقا شود.قطران.علم ، دل تیره را فروغ دهد
کندزبان را چو ذوالفقار کند.ناصرخسرو.بمعلولی تن اندر ده که یاقوت از فروغ خور
سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی.خاقانی.گوی گریبان تو چون بنماید فروغ
زرین پروز شود دامن روح الامین.خاقانی.دروغ است اینکه گویندآنکه در سنگ
فروغ خور عقیق اندر یمن ساخت.خاقانی.فروغ روی شیرین در دماغش
فراغت داده از شمع و چراغش.نظامی.ز شب چندان توان دیدن سیاهی
که برناید فروغ صبحگاهی.نظامی.ممیراد این فروغ از روی این ماه
میفتاد این کلاه از فرق این شاه.نظامی.فروغ روی ترا خانه کی حجاب شود
به گل چگونه توان روی آفتاب نهفت.ابن یمین.ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آبروی خوبی از چاه زنخدان شما.حافظ.فروغ دل و دیده مقبلان
ولینعمت جان صاحبدلان.حافظ. || شعله و شرار آتش و هرچه بدان ماند : فروغ خشم آتش غیرت در مغز وی بپراکند. ( کلیله و دمنه ).فروغ خشم در حرکات و سکنات او پیدا آمده بود. ( کلیله و دمنه ). فروغ آتش اگرچه فروزنده خواهد که پست شودبه ارتفاع گراید. ( کلیله و دمنه ).
اگر یکسر موی برتر پرم
فروغ تجلی بسوزد پرم.