فروشی

معنی کلمه فروشی در لغت نامه دهخدا

فروشی. [ ف ُ ] ( ص نسبی ) قابل فروش. فروختنی. درخور فروش. مال فروش. برای فروش. ( از یادداشتهای مؤلف ).
فروشی. [ فْرَ / ف َ رَ وَ ]( اِ ) فروهر. فره وشی. رجوع به فره وشی و فروهر شود.

معنی کلمه فروشی در فرهنگ فارسی

فروهر . فره وشی

معنی کلمه فروشی در دانشنامه آزاد فارسی

فَرَوَشی
رجوع شود به:فروهر

جملاتی از کاربرد کلمه فروشی

روی در خلق و پشت بر مولا دین فروشی کند پی دنیا
خاک در لب کرد خاقانی و گفت در فروشی را دکان در بسته‌ام
پدر آلبرت، در سال ۱۸۰۱ به شوپنهامن آمد و کارش را با یک کتابخانه، کتاب‌فروشی و یک نشر کتاب آغاز کرد.
بستنی اکبر مَشتی یک شخص ملایری و نخستین بستنی فروشی ایرانی است که در سال ۱۳۱۸ هجری قمری و در خیابان ری تأسیس شد که بعدها حتی در پاریس و لس آنجلس هم به شهرت رسید.
چو خاک پا فروشی بر کشیده دو چشم تر بسازیمش ترازو
مفروشید کمان و زره و تیغ ، زنان را که سزا نیست سلح‌ها به جز از تیغ زنان را
اگر بدست کند گرد راه او بنهد دکان سرمه فروشی زدیدگان نرگس
انجیرفروش را چه بهتر انجیرفروشی ای برادر
ز وصل خود نفسی پیش از آن که دور شوم اگر به جان بفروشی هنوز ارزان است
پس از اتمام مقطع دبیرستان بود که متوجه شد ادامه تحصیل باعث کسب موفقیت و ثروتی که او در آرزوی آن آست نمی‌شود. به همین دلیل دست از ادامه تحصیل کشیده و با تعدادی از دوستانی که داشت مشغول به دست فروشی و پس از آن خرید و فروش خودرو و کسب درآمد از این طریق شد.
گفتیم فروشیم یکی جرعه به جانی سودا مکن ای خواجه که آنهم نفروشیم
حسن فروشی گلم نیست تحمل ای صبا دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو
دین فروشی کنی که تا سازی بارگی نقره، خنگ و زین زرگند