فروسو

معنی کلمه فروسو در لغت نامه دهخدا

فروسو. [ ف ُ ] ( ق مرکب ) مقابل برسو. بسوی پایین. پایین. فروزیر :
از فروسو گنج و از برسو بهشت
سوزنی سیمین میان هر دو حد.بوشعیب هروی.آماس بیشتر در فروسو باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
ترکیب ها:
- فروسو کشیدن . فروسویین. رجوع به مدخل ها فروسو کشیدن و فروسویین شود.

معنی کلمه فروسو در ویکی واژه

در مورد جهت ارسال پیام و نشانک/ سیگنال و مانند آن، به طرف پایین.

جملاتی از کاربرد کلمه فروسو

گونه خاص این جنس الافروسور بامبرگی نام دارد.
دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزد دو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزد
مثال نیر شمس که چون چهر جمیل پاک با جرم ثقیل خاک مقابل سازد محرق و سوزان شود و مشرق و فروزان گردد، لمعه جمال حسن نیز که در منظر وجود آدم چهره تجلی میگشود عشق را سورت التهاب افزون میشد و شعله اشتیاق برتر میرفت تا مجال شکیبائی نماند و طاقت تنهائی نیاورد، لاجرم حکمت حکیم یکتا گوهر وجود حوا را از پرده نهان بعرصه عیان در آورده، جفت جناب آدم کرد و حسن دل کش را میل تماشا افتاد، بنائی دل کش دید سرتاسر آن بگردید، منظر رخسار را قابل انتخاب دیده همان جا رایت تجلی بیفراخت. عشق محزون در قلب آدم صفی مخزون ومختفی بود که: ناگاه از عزم موکب حسن آگاه گشته بهر سو راه چاره میجست و جای نظاره میخواست، تا بروزن چشم گذر یافت و در منظر یار نظر کرده آتش شوق بیفروخت و خرمن صبر فروسوخت.