فروزندگی

فروزندگی

معنی کلمه فروزندگی در لغت نامه دهخدا

فروزندگی. [ ف ُ زَ دَ /دِ ] ( حامص ) روشنی و ضیاء و تابندگی و تابانی. ( ناظم الاطباء ). درخشندگی. فروزش. رجوع به فروزنده شود.

معنی کلمه فروزندگی در فرهنگ عمید

درخشندگی، روشنی.

معنی کلمه فروزندگی در فرهنگ فارسی

روشنی و ضیائ و تابندگی و تابانی

معنی کلمه فروزندگی در دانشنامه عمومی

فروزَندگی ( به انگلیسی: Incandescence ) به تراگسیل تابش الکترومغناطیسی از یک جسم داغ به دلیل دمایش گفته می شود.   فروزندگی در مقابل تابناکی ( فروزستی ) قرار می گیرد که تراگسیل نور به دلیل گذار الکترونی الکترون های برانگیخته در اتم است.

جملاتی از کاربرد کلمه فروزندگی

نفس از بیم فروزندگی آتش مهر برنیاید ز دل و نام نهندش خففان
که تا جاودان زندگی باشدت چو مه شب فروزندگی باشدت
ز من هر نمی، چشمهٔ زندگی است سیاهیم بهر فروزندگی است
دور فلک را ز فروزندگی داغ کند حسرت شب‌های من
کسی کاو توانا شد و تندرست خرد را به مغزش فروزندگی است
بو که دلت یابد از آن زندگی روز حیات تو فروزندگی
همه دیوار و صحن او ز رخام به فروزندگی چو نقره خام