فروزش. [ ف ُ زِ ] ( اِمص ) فروز. روشنی : ز قیصر بپرسید و پوزش گرفت بر آن رومیان بر فروزش گرفت.فردوسی.چو از تاج دارا فروزش گرفت همای اندر آن کار پوزش گرفت.فردوسی.
شهریاری که به مهر رخ جانافروزش هست خورشید فلک را صفت حربایی
خرمن من بود و خرمن سوز شوخی بود نیز گرمی خاصی که باشد شعله افروزش نبود
بدان رسیده که با رای گیتی افروزش به مهر و مه نبود احتیاج گیهان را
بهروی عالم افروزش مزین شد وثاق من چنان چون حضرت سلطان مزین شد به زینالدین
ترک جهانفروزش گنجی ز نیمروزش موی طلسمسوزش مارِ مُسَلسَل از شب
افزون بر این سایت دانا علیه غلامعلی فروزش، مشاور وزیر اقتصاد و عضو پیشین هیئت مدیره بیمه ایران نیز این ادعا را مطرح کرد که او ۴۷۵ میلیون تومان وام با بهره پایین دریافت کردهاست.
وز پی افروزش بزم جلالش دان و بس نورها کاین هفت شمع بیدخان افشاندهاند
که هرچند من بیش پوزش کنم که این شیردل را فروزش کنم
ستایش نمودند و پوزش بسی بر آن چهره دلفروزش بسی
ز تاب لاله سیراب آتش افروزش گلاب دیده من آب ارغوان گردد
ز برق ذوالفقار عالم افروزش هویدا شد فروغ آتش لامع طلوع کوکب ثاقب