فرو کشتن

معنی کلمه فرو کشتن در لغت نامه دهخدا

فروکشتن. [ ف ُ ک ُ ت َ ] ( مص مرکب ) خاموش کردن و انطفاء آتش ، شمع، چراغ و جز آن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : قندیل زرین آفتاب چراغ سیمین مهتاب فروکشت. ( سندبادنامه ). || فرونشاندن فتنه را نیز به کنایت گویند :
فتنه فروکشتن از او دلپذیر
فتنه شدن نیز بر او ناگزیر.نظامی.رجوع به فرونشاندن شود.

معنی کلمه فرو کشتن در فرهنگ معین

( ~ . کُ تَ ) (مص م . ) خاموش کردن .

معنی کلمه فرو کشتن در فرهنگ عمید

خاموش کردن آتش یا چراغ.

معنی کلمه فرو کشتن در فرهنگ فارسی

خاموش کردن ( آتش و چراغ ) اطفائ .

معنی کلمه فرو کشتن در ویکی واژه

خاموش کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه فرو کشتن

من این نار حسینی را فرو کشتن نمی یارم اگر چه هر نفس مشکی ز اشک دیده می‌ریزم