معنی کلمه فرو نشاندن در لغت نامه دهخدا
زرگرفرونشاند کرف سیه به سیم
من باز برنشاندم سیم سره به کرف.کسائی. || تسکین دادن. آرام کردن : به تلطف آن خشم را فرونشانند. ( تاریخ بیهقی ).
شهوت فرونشان و به کنجی فرونشین
منشین بر اسب غدر و طمع را مده لگام.ناصرخسرو. || پایین آمدن. فرودآوردن :
باران دوصدساله فروننشاند
این گرد بلا را که تو انگیخته ای.عمادی ( از سندبادنامه ). || ناپدید کردن : شعله خورشید شعله ناهید فرونشاند. ( سندبادنامه ). || نشاندن :
بنشست گردپای و حریفان فرونشاند
پیش کنیزکان و غلامان بر قطار.سوزنی.