فرو فرستادن

معنی کلمه فرو فرستادن در لغت نامه دهخدا

فروفرستادن. [ ف ُ ف ِ رِ دَ ] ( مص مرکب ) انزال. ( تاج المصادر بیهقی ). نازل کردن. انزال. تنزیل. ( یادداشتهای مؤلف ) : بحق قرآن عظیم و آنکه آن را فروفرستاد. ( تاریخ بیهقی ). باری تعالی باران رحمت فروفرستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

معنی کلمه فرو فرستادن در فرهنگ معین

(فُ. فِ رِ دَ ) (مص م . ) ۱ - به پایین فرستادن . ۲ - نازل کردن .

معنی کلمه فرو فرستادن در فرهنگ عمید

پایین فرستادن، به پایین فرستادن.

معنی کلمه فرو فرستادن در فرهنگ فارسی

۱ - پایین فرستادن ۲ - نازل کردن انزال: و ما انزل من قبلک و هرچه فرو فرستاده آمد پیش از تو از سخن و کتب و صحف ....

معنی کلمه فرو فرستادن در ویکی واژه

به پایین فرستادن.
نازل کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه فرو فرستادن

. رسالت آنست که بظاهر بوی فرو فرستادند که: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ» یعنی بواسطه جبرئیل. پس گفتند: یا محمّد! آنچه بواسطه جبرئیل فرو آمد بخلق رسان: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ، و آنچه بخلوت یافتی از وحی ما، سرّ دوستی است گوش دار و بر پی آن باش: اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ فرو فرستادن این نامه از خداست، الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۲) آن تاونده دانا.
و گفته‌اند که: علی الخصوص در شأن جهودان آمد، و معنی آنست که ای شما که ایمان آوردید بآنچه اوّل روز فرو فرستادند، ایمان آرید بآنچه آخر روز فرو فرستادند.
قوله تعالی: قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ الآیة... ابو هریرة گفت اهل کتاب بزبان عبری توریة می‌خواندند و تفسیر آن با مسلمانان میگفتند بزبان تازی، رسول گفت لا تصدقوهم و لا تکذبوهم و قولوا آمَنَّا بِاللَّهِ گفت ایشان راست گوی مدارید و دروغ زن مگیرید راه ایمان شما آنست که گوئید آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا ایمان داریم باللّه و بآنچه فرو فرستادند بما، یعنی قرآن، و بآنچه ابراهیم را دادند.
فرو فرستادن این نامه از خدای است، آن توانای دانا.
فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً اشتقاق ملّت از امللت الکتاب است. و ملّت و دین دو نام‌اند آن شرع را که خدای عزّ و جلّ نهاد میان بندگان بر زبان انبیاء، تا بآن شرع بثواب آن جهانی رسند. اهل معانی گفتند: این شرع را دو طرف است: یک طرف با حق دارد جلّ جلاله، و یک طرف با بنده. امّا آنچه با حق دارد راه نمونی وی است بفرستادن پیغامبران، و دعوت ایشان، و فرو فرستادن کتاب است، و بیان امر و نهی و اثبات حجّت در آن. و آنچه به بنده تعلّق دارد اجابت دعوت پیغامبران است و امتثال اوامر و نواهی. پس آن طرف که با حق دارد «ملت» گویند، و آن طرف که با بنده دارد «دین» گویند.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ و اگر ایشان تورات بپای دارندی، وَ الْإِنْجِیلَ و اهل انجیل انجیل را، وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ و آنچه بدیشان فرو فرستادند از خدای ایشان لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ از زیر خود بخوردندی، وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ و از زیر پای خویش بخوردندی. مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ از ایشان گروهی است میانه و بچم نه بد، وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ و فراوانی از ایشان، ساءَ ما یَعْمَلُونَ (۶۶) بدا آنچه ایشان میکنند.
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ الآیة... ای من کتابه و دینه، براست داشت و ایمان آورد رسول بآنچه فرو فرستادند بوی از کتاب خدا و دین حق و شرع راست.
خزانهای شرف و حکمت کز کلمه باری سبحانه بر عقل و گشاده شده است بی اندازه است ، و لکن آنچ عقل اول از آن شرف که یافت بر نفس کلی ببارید بی نهایت نیست ، بل عقل بر نفس افاضتی کرد از جود باری بدان قدرکه نفس بدان توانا گشت و راست نهادن عالم طبیعی تا بدان بیرون آورد مرین شخصهای کونده و تباه شونده را ، و بازداشت از نفس مر آن حمت را که بدان پیوسته شود عالم طبیعی به عالم روحانی ، و آن حکمت است که مر آنرا نفس خداوند قیامت علیه افضل السلام بریزد ، چنانک خدای تعالی می گوید ، قوله : و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم . همی گوید : نیست هیچ چیز جز آنک نزدیک ماست خزینهای یآن و فرو نفرستیمش مگر به اندازه دانسته . و فرو فرستادن مثل است بر فائده دادن حدی برتر حدی فروتر را . یعنی که آنچ نزدیک عقل است بی کناره است و آنچ او به نفس داده است به اندازه است . و نفس کلی آرزومند است بدانچ ازو باز داشته است از نصیب حکمت و شرف وبدان اندر هر دو عالم بقا یافته است ، و نفس مر آن شرف را که عقل اول بدو پیوسته است و برو تابنده است و بر معلول خویش که آن طبیعت است ، تا از طبیعت که آن فعل کل است آن شرف اندر نفسهای جزیی مردم اثر همی کند بر اندازه روشنی و تیرگی نفس ها و هر نفسی که آن روشن تر است و مزاج طبایع اندر جسد او براستی نزدیک تر است از آن شرف و حکمت نصیب بیشتر یابد ، و هر نفسی که آن تیره تر است و مزاج طبایع اندر جسد او ناراست و مخالف است از آن شرف باز ماند ، و چون نفسی قرار گیرد اندر جسدی راست مزاج دور از تیرگی و اختلاف طبیعت پذیرا شود مر آثار نفس کلی را که بر طبیعت برو باریده است پذیرفتن اصلی جوهری ، و او رسول از نفس کلی شود از میان دیگر نفسها سوی آن نفس ها کز پذیرفتن آن آثار پس ماندند ، و رسالت نام آن پذیرفتن است که نفس پیامبر پذیرفت از آثار نفس کلی و رسول گشت از پذیرفتن سوی دیگر مردمان بدو سبب : یکی از آن آنست که آن کسان کز پذیرفتن آثار نفس کلی باز ماند بسبب تیرگی ، نفسهای ایشان ، هم از جنس او رسول اند و همبازیست میان رسول و میان ایشان بدین صورت مردمی و جدایی است میانشان بسبب پذیرفتن آثار و انبازی و جدایی که میان توانگر و درویش است ، که درویش انباز است با فوائد نفس کلی و مثال توانگر اندر حاصل توانگری با توانگر بدان روی که توانگری توانگر به درویشی درویش همی پدید آید ، و قیمت کرد هم درویش و هم توانگر همی پدید آرند ، شرف توانگری ایشان هر دو از توانگری انباز باشد ، و خواست توانگر از درویش ، بدانچ توانگر را چیزیست که درویش را آن نیست . پس رسول به حکمت و شرف کز نفس کلی پذیرفته است توانگر است و خلق بدان حکمت و شرف درویشانند ، چنانک خدای تعالی می گوید ، قوله تعالی : یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید . همی گوید : ای مردمان شما درویشانید سوی خدای و خدای توانگر و ستوده است . پس واجب گشت بر رسول از آن توانگری که یافت حق همبازان و همشکاران خویش بیرون کردن ، و خدای تعالی بستود مران گروه را که ایشان اندر مال خویش نصیب کردند خواهندگان را و بازماندگان را ، چنانک گفت قوله : و الذین فی اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم و بدین کسان مر پیامبران را خواستاندر زمان خویش و اساسان را خواست اندر عصر خویش و امامان را خواست اندر زمان او که این علم خویش مران کسان را کزان شرف و فضل که زندگی ابدی و نعمت همیشه اندروست بازماندند نصیب کردند .
یا بَنِی آدَمَ این مشرکان عرب‌اند، إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ رسل اینجا مصطفی است صلی اللَّه علیه و سلم، یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی یعنی القرآن. «إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ» این سخن معقب است بر فرو فرستادن آدم و حوا بزمین، و «ما» صلت است، یعنی: ان یأتیکم رسل منکم. این شرط است، و جواب آن: «فَمَنِ اتَّقی‌ وَ أَصْلَحَ»، و گفته‌اند که: «ان» ایدر نه شرط است «ان» در موضع تاریخ است چون «اذ» و «اذا».