فرو بردن

معنی کلمه فرو بردن در لغت نامه دهخدا

فروبردن. [ ف ُ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) در زیر بردن. ( ناظم الاطباء ). درکردن چیزی تیز در چیزی ، مانند فروبردن میل در چشم. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- سر به فکرت فروبردن ؛ در اندیشه شدن. در فکر فرورفتن :
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فروبرده بود.سعدی.- سر فروبردن ؛ سر زیر آب فروبردن. سر در آب کردن :
سر فروبردم میان آبخور
از فرنج مْنْش خشم آمد مگر.رودکی ( کلیله و دمنه ).درآمد بدو نیز طوفان خواب
فروبرد چون دیگران سر به آب.نظامی. || بلعیدن. ( ناظم الاطباء ). || غروب کردن آفتاب و ماه و جز آن :
فروبردنش هست زرنیخ زرد
برآوردنش نیل با لاجورد.نظامی.- سر فروبردن ؛ غروب کردن :
برآمد گل از چشمه آفتاب
فروبرد مه سر چو ماهی در آب.نظامی. || حفر کردن چاه در زمین :
تو شغل دوست داری و در هر کجا رسی
چاهی همی فروبر و دامی همی فکن.فرخی.

معنی کلمه فرو بردن در فرهنگ معین

( ~ . بُ دَ ) (مص م . ) ۱ - به پایین بردن . ۲ - بلعیدن .

معنی کلمه فرو بردن در فرهنگ عمید

۱. پایین بردن، به پایین بردن.
۲. بلعیدن.
۳. غرق کردن.

معنی کلمه فرو بردن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بزیر بردن به پایین بردن ۲ - جای دادن ۳ - غوطه دادن بلعیدن یا فرو بردن پنجه در چیزی . ۱ - اعمال زور و قدرت کردن ۲ - نفوذ یافتن . یا فرو بردن خشم ( غیظ ) کظم غیظ .

معنی کلمه فرو بردن در ویکی واژه

به پایین بردن.
بلعیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه فرو بردن

فرمود: «به خدایی که جان من در دست اوست که هرگز چشم را نگشودم که امید بر هم نهادن آن را داشته باشم و هرگز لقمه به دهان نبردم که امید فرو بردن آن را پیش از مرگ داشته باشم.
فرو بردند خاری در درونم که چون گل پای تا سر غرق خونم
از پس گریه سر فرو بردند گویی آبی بدند کافسردند
در یک سری از مطالعه‌هایی که در مجله پزشکی اطفال منتشر شد، محققان دپارتمان اطفال دانشگاه کالیفرنیا آزمایشهایی را بر روی۱۱۳نوزاد در محدوده سنی۱ساعت تا ۳روز انجام دادند که در آن تغییر فشار خون و جریان خون را بررسی کردند. در یکی از مطالعه‌ها، محققان یک کاتتر را از طریق شریان‌های ناف نوزادان و داخل آئورت آنها وارد کردند و سپس پاهای آنها را در آب یخ فرو بردند. در یکی دیگر از تحقیق‌ها، آنها ۵۰نوزاد تازه متولد شده را به تخته ختنه بستند و آنها را وارونه کردند تا تمام خون آنها به سرشان برود.
چنین گر فکر دنیا خلق را خواهد فرو بردن به اندک روزی از قارون زمین را محتشم سازد
بر لب جویی فرو بردند سروی را بخاک پس بر ما غنچه آسا، جامه در باز آمدند
زرد‌گوشان به گوشه‌ها مردند سر به آب سیه فرو بردند
اگر گویم که دارم بر لبت کاری به جای لب روا باشد چنین در کار ما دندان فرو بردن
پنجه ی عشق را فرو بردن نه به بازوی هر تواناییست
به فکر هستی موهوم احتمال ندارد که سر به جیب فرو بردن تو چاه نگردد
تا نگویی سخنور‌ان مردند سر به آب سخن فرو بردند