معنی کلمه فرو باریدن در لغت نامه دهخدا
گر هیچ سخن گویم با تو ز شکر خوشتر
صد کینه به دل گیری صد اشک فروباری.منوچهری.فروبارید بارانی ز گردون
چنانچون برگ گل بارد به گلشن.منوچهری.وز ابر جهان سرشک پرحکمت
بر کشت هش و خرد فروبارد.ناصرخسرو.ای حجت بسیارسخن دفتر پیش آر
وز نوک قلم در سخنهات فروبار.ناصرخسرو.بیای تا من و تو هر دو ای درخت خدای
ز بار خویش یکی چاشنی فروباریم.ناصرخسرو.مگر بر نوای چنان ناله ای
فروبارد از چشم من ژاله ای.نظامی.رجوع به فروریختن شود.