فروافکندن. [ ف ُ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) به زیر افکندن. پایین افکندن. مقابل برافکندن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : گر بلندی ْ درِ او کرد چنین پست ترا خویشتن چونکه فرونفکنی از کوه بلند.ناصرخسرو.فروافکند سوی فرزند خویش نبرّد دل از مهر پیوند خویش.نظامی.فروافکند سر در محنت خویش نشسته تشنه و دریاش در پیش.عطار.
معنی کلمه فرو افکندن در فرهنگ معین
(فُ. اَ دَ )(مص م . )به زیر انداختن .
معنی کلمه فرو افکندن در فرهنگ فارسی
( مصدر ) فرو انداختن به پایین افکندن به زیر افکندن . پایین افکندن
معنی کلمه فرو افکندن در ویکی واژه
به زیر انداختن.
جملاتی از کاربرد کلمه فرو افکندن
این چنین کس را ادب کردن نکوست سر فرو افکندن از گردن نکوست