فرهنگی. [ ف َ هََ ] ( ص نسبی ) فرهنگدان. اهل فرهنگ. آنکه در پی دانش و دانش آموزی بود : سخن پیش فرهنگیان سخته گوی به هر کس نوازنده و تازه روی.فردوسی. || معلم. استاد. آموزگار : به فرهنگیان ده مرا از نخست چو آموختم زند و استا، درست.فردوسی.بداننده فرهنگیانش سپار که آمد کنون گاه آموزگار.فردوسی.
معنی کلمه فرهنگی در فرهنگ معین
(فَ هَ ) (ص نسب . ) ۱ - با فرهنگ ، اهل علم . ۲ - معلم ، کسی که با علم و فرهنگ سر و کار دارد.
معنی کلمه فرهنگی در فرهنگ عمید
۱. مربوط به فرهنگ. ۲. (اسم، صفت نسبی ) کسی که در آموزش وپرورش کار می کند، معلم، مربی. ۳. (اسم، صفت نسبی ) شخص بافرهنگ و باادب.
معنی کلمه فرهنگی در فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوب به فرهنگ ۱ - با فرهنگ با ادب مودب : چون شما فرزندان شایسته و بایسته و هنر نمای فرهنگی و دانش پژوه و مقبل نهاد یادگار می گذارم ۲ - معلم مدرس : بدو مرد گازر بسی برشمرد و زان پس بفرهنگیانش سپرد . ۳ - کارمند وزارت فرهنگ ( اعم از کارمند تعلیماتی و اداری ) جمع : فرهنگیان .
جملاتی از کاربرد کلمه فرهنگی
سلیمان وش مسلم شد جهانت ز آنک چون آصف تمامت رأی و تدبیری سراسر عقل و فرهنگی
غیر مردن هیچ فرهنگی دگر در نگیرد با خدای ای حیلهگر
چیست آن عاشقی به فرهنگی سرگرفته فتاده چون سنگی
ز فرهنگیان کودکی یافتم بیاوردم و تیز بشتافتم
اگر خورشید فرهنگی همی دارد تو او باشی وگر گردون ببخشاید توئی بس با علو باشی
ویکه نافهمیده ازوعظم بجان رنجیده ای بی نصیب از فهم رازی فکر فرهنگی مکن
عمود کفته ی تو مهر و ماه محور ساخت خرد چو دید که میزان فرّ و فرهنگی
نیست فرهنگی اندر این گیتی که نیاموخت آن شه، آن فرهنگ
چو فرهنگی آموزی اش نرم باش به گفتار با شرم و آزرم باش