فرناس

معنی کلمه فرناس در لغت نامه دهخدا

فرناس. [ ف َ ] ( ص ) درهندی باستان پر + نچ ، درسنسکریت پرناچه . ( از حاشیه برهان چ معین ). غافل و نادان. ( برهان ). غافل. نادان طبع. کم مایه. ( یادداشت به خط مؤلف ) :
این جهان سربه سر همه فرناس
نز جهان من یگانه فرناسم.بوشکور.گفت نقاش چون که نشناسم
که نه دیوانه و نه فرناسم.عنصری.وز گروهی که با رسول و کتاب
فتنه گشتند بر یکی فرناس.ناصرخسرو.- فرناس شدن ؛ غافل و نادان گردیدن :
تو پاک باش و ز ناپاک هیچ باک مدار
وگر جهان همه فرناس شد مشو فرناس.ناصرخسرو. || نیم خواب و خواب آلود. ( برهان ). نیم خفته. ( یادداشت به خط مؤلف ). || ( اِ ) غفلت و نادانی. ( برهان ).
- مانده در فرناس ؛ غافل. بی خبر :
نشنوم نیک و بد، نبینم راست
منم امروزمانده در فرناس.مسعودسعد. || خواب اندک. ( برهان ).
- در فرناس شدن ؛ به خواب رفتن :
بدان که فتنه بخسبد در این زمانه ولیک
ز عدل توست که باری شده ست در فرناس.سیدحسن غزنوی.
فرناس. [ ف ِ ] ( ع اِ ) رئیس و مهترروستاییان. ج ، فرانسة. ( منتهی الارب ). مهتر دهقانان و در ترکی او را قوجه باشی گویند. ( محیط المحیط ). || شیر سطبرگردن و سخت دلیر. ( منتهی الارب ).
فرناس. [ ف َ ] ( اِخ ) پسر فرناباذ از درباریان مورد توجه اردشیر درازدست بوده است. رجوع به فرناباذ و نیز رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 943 شود.

معنی کلمه فرناس در فرهنگ معین

(فَ ) (ص . )۱ - غافل ، نادان . ۲ - خواب آلود.
(فِ ) (اِ. ) ۱ - مهتر روستاییان . ۲ - شیر ستبر گردن و دلیر.

معنی کلمه فرناس در فرهنگ عمید

۱. غافل، نادان: نامه ها پیش تو همی آید / هم ز بیداردل هم از فرناس (ناصرخسرو: ۴۳۸ ).
۲. خواب آلود.

معنی کلمه فرناس در فرهنگ فارسی

( صفت ) خواب آلوده نیم خواب .
بسر فرناباذ از درباریان مورد توجه اردشیر دراز دست بوده است .

معنی کلمه فرناس در فرهنگ اسم ها

اسم: فرناس (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: farnas) (فارسی: فرناس) (انگلیسی: farnas)
معنی: نیم خواب و خواب آلود، نام پسر فرناباذ یکی از درباریان اردشیر درازدست پادشاه هخامنشی

معنی کلمه فرناس در ویکی واژه

غافل، نادان.
خواب آلود.
مهتر روستاییان.
شیر ستبر گردن و دلیر.

جملاتی از کاربرد کلمه فرناس

عباس ابن فرناس در سال ۸۵۰ میلادی نخستین پرواز موفق را انجام داد.
نامه‌ها پیش تو همی آید هم ز بیدار دل هم از فرناس
بشنوم نیک و بد ببینم راست منم امروز مانده در فرناس
گفت نقاش چونکه نشناسم که نه دیوانه و نه فرناسم
چو خواهم کرد زرق و هزل و ریواس نخواهم نیز عاقل بود و فرناس