فرقت

معنی کلمه فرقت در لغت نامه دهخدا

فرقت. [ف ُ ق َ ] ( ع اِمص ) فرقة. جدایی و مفارقت. ( ناظم الاطباء ). مقابل وصل. ( یادداشت به خط مؤلف ) :
کیست کز وصل تو ندارد سود
کیست کش فرقت تو نگزاید؟دقیقی.ز آرزوی بچه رز دل او خسته و ریش
گفت کِم صبر نمانده ست در این فرقت بیش
رفت سوی رَز با تاختنی و خَبَبی.منوچهری.دو چشم من چو دو چرخشت کرد فرقت دوست
دو دیده همچو به چرخشت دانه انگور.فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 196 ).دنیا به سوی من به مثل بیوفا زنی است
نه شاد باش از او، نه غمی شو ز فرقتش.ناصرخسرو.چوخاک و آبم خوار و زبون ز فرقت او
چو خاک و آبم لب خشک و دیده تر دارد.مسعودسعد.ز درد وصلت یاران من آن کنم به جزع
که جان پژوهان بر فرقت شباب کنند.مسعودسعد.بد است کار من از فرقت تو وین بد را
هزار شکر کنم چون بتر نمیگردد.خاقانی.داریم درد فرقت یاران گمان مبر
کاندوه بود یا غم نابود میبریم.خاقانی.این همه زنگار غم بر آینه دل
فرقت آن یار غمگسار برافکند.خاقانی.مرغان چمن فغان برآرند
گر فرقت نوبهار گویم.سعدی.خون جگرم ز فرقت دوست
از دیده روانه در کنار است.سعدی.رجوع به فرقة شود.
فرقة. [ ف ِ ق َ ] ( ع اِ ) خیک نیک پر که تا قدری از آن فارغ نکنند دوغ زدن نتوانند. || گروه مردم. ج ، فِرَق. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، افارقة. جج ، افراق. جمع جمعالجمع، افاریق. ( از منتهی الارب ). جمع در شعر به صورت افارق ، افراق و افاریق آمده است. ( اقرب الموارد ) :
فوج علما فرقه اولاد رسول اند
و امروز شما دشمن و ضد علمائید.ناصرخسرو.خلق هفتادوسه فرقه کرده هفتادوسه حج
انسی و جنی و شیطان و مسلمان دیده اند.خاقانی.فرقه ای که از دین عاطل باشند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- فرقه زدن ؛ راه گروهی را رفتن و اصطلاحاً در معنی فسق و فجور و منهیات به کار رود.
فرقة. [ ف ُ ق َ ] ( ع اِمص ) جدائی. اسم است مفارقت را. ( منتهی الارب ). اسم به معنی افتراق. ( اقرب الموارد ). فرقت. رجوع به فرقت شود.
فرقة. [ ف َ رِ ق َ ] ( ع ص ) پراکنده گیاه : ارض فَرِقة؛ زمین پراکنده گیاه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه فرقت در فرهنگ معین

(فِ قَ ) [ ع . فرقة ] (اِ. ) نک فرقه .
(فُ قَ ) [ ع . فرقة ] (اِمص . ) جدایی ، دوری .

معنی کلمه فرقت در فرهنگ عمید

فراق، جدایی.

معنی کلمه فرقت در فرهنگ فارسی

فراق، جدایی
( اسم ) جدایی مفارقت دوری .

معنی کلمه فرقت در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فَرَّقْتَ: جدایی انداختی - تفرقه ایجاد کردی
معنی فَرَغْتَ: فارغ شدی - فراغت یافتی
معنی فِرْقَةٍ: گروه - قسمت
ریشه کلمه:
فرق (۷۲ بار)

معنی کلمه فرقت در ویکی واژه

جدایی، دو
فرقة
نک فرقه.

جملاتی از کاربرد کلمه فرقت

ستیچن نام دیگر عابدی هست برو آنجا که بر فرقت نهد دست
کارم زاریست همچو یعقوب از فرقت طفل ارجمندی
بود حیرانیم از فرقت و وصل آمد باز در سر و سینه من آن هیجانست که بود
بکرد از لطف و قهر خود معیّن دو فرقت اندرین عالم مبین
اگر شمع بینی بدانی یقین که می‌سوزد از فرقت انگبین
از فرقت تو بر من تاریک دهر در وصلت تو روشن بر من جهان
از درد دوری روز و شب افتاده‌ام در تاب و تب جانم ز شوق آمد به لب در فرقت جانانه‌ای
ز هجر و فرقت ما درد و غم بسی دیدیم درآی در بر ما ما دوای هر دردیم
دل من کز صفا چو آینه بود یافت از فرقت عزیزان زنگ
گر بود عشق چه فرقت ز بهار و ز خزان بلبل از رفتن گل بهر چه غوغا داری؟