فرغن

معنی کلمه فرغن در لغت نامه دهخدا

فرغن. [ ف َ غ َ ] ( اِ ) جوی نوی را گویند که تازه احداث کرده باشند و آب در آن روان کنند. ( برهان ). فرکن. ( یادداشت به خط مؤلف ) ( حاشیه برهان چ معین ) :
کسی کز دور بیند گاه بخشش دست راد او
به چشم آیدش مر دریا از آن پس فرغر و فرغن.لامعی.رجوع به فرغر و فرکن و فرگن شود. || به فارسی عشقه است و گفته اند نوعی از لبلاب است. ( فهرست مخزن الادویه ). فرغند. رجوع فرغند شود.

معنی کلمه فرغن در فرهنگ معین

(فَ غَ ) (اِ. ) نک فرکن .

معنی کلمه فرغن در فرهنگ عمید

= فرکن

جملاتی از کاربرد کلمه فرغن

و قال بعض السّلف: من أکل فسمّی و فرغ فحمد لم یسأل عن نعیم ذلک الطّعام. و عن محمد بن کعب فی قوله: لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ قال: عمّا انعم علیکم بمحمد (ص) و قال ابو العالیة: عن الاسلام و السّنة. و قال الحسین بن الفضل: تخفیف الشّرائع و تیسیر القرآن. و عن الاعمش قال: مرّ شریح بقوم یلعبون. فقال: ما لکم؟ قالوا: فرغنا یا با امیّة. قال: ما بهذا امر الفارغ.
ایا سروبن، در تک و پوی آنم که: فرغند آسا بپیچم به توبر
پیش حلم توکوه کاهی گشت نزرد جود تو بحر فرغن شد
به هیچ باغ نه سوری بماند نه سنبل به هیچ راغ نه فرغرگذاشت نه فرغن
هردم که مرا گرفته خاموش پیچیده به عافیت چو فرغند