معنی کلمه فرضه در لغت نامه دهخدا
از موج غم نجات کسی راست کو هنوز
بر شط کون و فرضه عالم نیامده ست.خاقانی.مرا ز خطه شروان برون فکن ملکا
که فرضه است در او صدهزار بحر بلا.خاقانی.بیضه مصر است به ز فرضه بغداد
وز خط مصر است به بنای صفاهان.خاقانی.بر آن فرضه جایی دل افروز دید
نشستن بر آن جای فیروز دید.نظامی.گهی بر فرضه نوشاب شهرود
جهان پرنوش کردند از می و رود.نظامی.از آن سوی کهستان منزلی چند
که باشد فرضه دریای دربند.نظامی.- فرضه گاه ؛ بندرگاه. فرضه :
روان کرد کشتی به آب سیاه
به کم مدت آمد سوی فرضه گاه.نظامی.بر آن فرضه گاه انجمن ساختند
علم ها به انجم برافراختند.نظامی.عروسان آبی چو خورشید و ماه
همه شب برآیند از آن فرضه گاه.نظامی.- فرضه گه ؛ مخفف فرضه گاه. بندرگاه. فرضه :
بر آن فرضه گه خیمه گه زد ز دور
که گوهر ز دریا برآورد نور.نظامی.بر آن کوه دیگر نبودش درنگ
سوی فرضه گه شد ز بالای سنگ.نظامی.
فرضة. [ ف َ ض َ ] ( ع مص ) کلانسال گردیدن گاو. ( منتهی الارب ). رجوع به فراضة شود.
فرضة. [ ف ُ ض َ ] ( اِخ ) جایی است به کنار فرات. ( منتهی الارب ). رجوع به فرضة نعم شود.
فرضة. [ ف ُ ض َ ] ( اِخ ) دهی است به بحرین مر بنی عامر را. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ).