معنی کلمه فرض در لغت نامه دهخدا
چون به در مصطفی نایب حسان تویی
فرض بود نعت او حرز امم ساختن.خاقانی.کعبه را یک بار حج فرض است و حضرت کعبه وار
حج ما هر هفته عمدا برنتابد بیش از این.خاقانی.طلب کردن علم از آن است فرض
که بی علم کس را به حق راه نیست.امام الدین رافعی ( از تاریخ گزیده ).- فرض عین ؛ واجب عینی. ( یادداشت به خط مؤلف ) :
ای محافل را به دیدار تو زین
طاعتت بر هوشمندان فرض عین.سعدی.- فرض کردن ؛ انگاشتن. تصور کردن. پنداشتن. ( یادداشت به خط مؤلف ).
- || واجب شمردن. واجب کردن :
به ما بر خدمت خود عرض کردی
جزای آن به خود برفرض کردی.نظامی. || نماز. ( یادداشت به خط مؤلف ). مجازاً، نماز واجب :
به هفت نوبت چرخ و به پنج نوبت فرض
بدین دو صبح مزور ز آتش وسیماب.خاقانی.فرض صبوح عید را کز تو به خواب فوت شد
صد ره اگر قضا کنی تا ز صبوح نشمری.خاقانی.- فرض گزاردن ؛ ادای واجب حق تعالی کردن چون گزاردن نماز و دیگر عبادات : و فرض ایزدی می گزارند. ( کلیله و دمنه ).
او فرض خدا نمی گزارد
از قرض تو نیز غم ندارد.سعدی.فرض ایزدبگزاریم و به کس بد نکنیم
وآنچه گویند روا نیست نگوئیم رواست.حافظ.- فرض ورزیدن ؛فرض گزاردن. ادای واجب کردن :
فرض ورزید و سنت آموزید
عذر ناکردن از کسل منهید.خاقانی.|| قرائت. || سنت. || نوعی از خرما. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). خرمایی است که در عمان یافت شود. ( از فهرست مخزن الادویه ). || لشکر مرسوم گیر. ( منتهی الارب ). الجند یفترضون. ( اقرب الموارد ): و عنده مائة من الفرض ؛ أی الجند المفروض لهم. ( اقرب الموارد ). || سپره. || چوبی است از چوبهای خانه. || جامه. || عطای مرسوم. || آنچه بر خود لازم گردانیده هبه فرمایی یا بخشیده باشی بی قصد ثواب. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : یفکر فی ارتیاد القرض و الفرض. ( مقامات حریری از اقرب الموارد ). || تیر قداح. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ). || بریدگی از هر چیزی. ( منتهی الارب ). || ( مص ) سنت گردانیدن پیغمبر ( ص ). || واجب گردانیدن. ( منتهی الارب ). واجب نمودن خداوند احکام را بر بندگان. ( اقرب الموارد ). فریضه گردانیدن جهت کسی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). فریضه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || وقت پیدا کردن. ( منتهی الارب ). وقت معین کردن برای کسی. ( اقرب الموارد ). || رخنه کردن. ( منتهی الارب ). رخنه درافکندن. ( مصادر زوزنی ). || بریده نمودن. ( منتهی الارب ). بریدن هر چیز سخت و نفوذ در آن چون بریدن آهن. ( از اقرب الموارد ). || مرسوم کردن. ( منتهی الارب ). رسم کردن در دیوان برای کسی چیزی معلوم را و ثبت کردن مقرری او درآن. ( اقرب الموارد ). || عطا دادن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). || تقدیر کردن چیزی را و ملاحظه کردن آن از روی عقل و تصور و تعیین آن. || گور کندن برای مرده. ( از اقرب الموارد ).