معنی کلمه فرسته در لغت نامه دهخدا
زآن است قوی شیر به گردن که به هر کار
از خود به تن خویش رسول است و فرسته.رودکی.فرسته فرستاد با خواسته
غلامان و اسبان آراسته.دقیقی.ای خسروی که نزد همه خسروان دهر
بر نام و نامه ٔتو نوا و فرسته شد.دقیقی.فرسته چو باد اندرآمد ز جای
بیاورد یاقوت نزد همای.فردوسی.فرسته ز مازندران رفت زود
چو مرغ پرنده ، به کردار دود.فردوسی.به دل پر ز کین و به رخ پر ز چین
فرسته فرستاد زی شاه چین.فردوسی.چون خبر یافت شادبهر آن روز
کآمدستش فرسته بهروز.عنصری.بگفتش هر آنچ از فرسته شنود
همان راز نامه مر او را نمود.اسدی.نویدی است پیری ، که مرگش خرام
فرسته است و موی سپیدش پیام.اسدی.فرسته کسی ساز دانش پذیر
نهان بین و پاسخ ده و یادگیر.اسدی.|| پیغمبر. ( برهان ). رسول اﷲ. || فرشته. ( یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرستاده و فرشته شود.