جملاتی از کاربرد کلمه فرح بخش
خوشمقامیست فرح بخش خرابات مغان بود از مغبچه کان تا ابدآباد آنجا
سحر از زلف تو بویی بمن آورد نسیم چه فرح بخش نسیمی، چه مبارک سحری!
طراوت گزیده است بهار فرح بخش گشته است آن مرغزار
نازم به فرح بخشیِ فصلی که هوایش از جام طراوت شده ساقی عطشان را
خاک آن باد فرح بخشم که از کویت وزد صید آن مرغ هماپونم که بر بامت پرید
کنون آمد ز لطف خاک و آبش فرح بخش از شه عالم خطابش
نقی را تا فرح بخشد مه نو بر سپهر دین بفال سعد همچون قرعه می گردد بهر جانب
نتوان لعل فرح بخش ترا جان گفتن کانچه آید بدهان پیش تو نتوان گفتن
با تو ای می غم ایام فراموشم شد که فرح بخش و طرب خیز و نشاط افزایی
ای خدایی که مفرح بخش رنجوران توی در میان لطف و رحمت همچو جان پنهان توی