فراهم

معنی کلمه فراهم در لغت نامه دهخدا

فراهم. [ ف َ هََ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) ( از:فرا + هم ) گردآمده و به دست آمده. موجود :
پیاده نباشم ز اسباب دانش
گر اسباب دنیا فراهم ندارم.خاقانی.که هیچ آرزویی به عالم نبود
که یک یک بر آن خوان فراهم نبود.نظامی. || مجتمع. با هم. ( آنندراج ) : اطراف چنان فراهم و منقبض که گویی در صره بستستی. ( کلیله و دمنه ).
برچده زلفک فراهم او
کرده صبر از دلم پراکنده.سوزنی.و بیشتر متمم صرفی مصادری چون : آمدن ، آوردن ، شدن ، کردن باشد. رجوع به ترکیبات شود.
- فراهم آمدن ؛ گرد آمدن. انجمن شدن. اجتماع کردن. واهم آمدن. فاهم آمدن. جمع شدن. خلاف پراکندن. ( یادداشت به خط مؤلف ). اجتماع. ( منتهی الارب ) : وحوش... روزی فراهم آمدند و به نزدیک شیر رفتند. ( کلیله و دمنه ).
مر بنات النعش را ماند سخن در طبع مرد
از هوای مدح تو آید فراهم چون پرن.سوزنی.- || ممکن شدن. ( یادداشت به خط مؤلف ). به دست آمدن. حاصل آمدن : واجب است بر کافّه خدم و حشم که آنچه ایشان را فراهم آید ازنصیحت بازنمایند. ( کلیله و دمنه ).
آسودگی مجوی که کس را به زیر چرخ
اسباب این مراد فراهم نیامده ست.خاقانی.و رجوع به فراهم شود.
- فراهم آوردن ؛ جمع کردن. گرد کردن : مقدمان هر صنف را فراهم آورد. ( کلیله و دمنه ). جوجو به گدایی فراهم آورده ام. ( گلستان ).
به گدایی فراهم آوردن
پس به شوخی و معصیت خوردن.سعدی ( صاحبیه ).گوسفندان را فراهم آورد و به یک جا جمع کند و بعد از آن دو بهره گرداند. ( ترجمه تاریخ قم ).
- فراهم آورده ؛ جمعآوری شده.
- || تألیف شده : این کتاب کلیله و دمنه فراهم آورده علماو براهمه هند است. ( کلیله و دمنه ). و رجوع به فراهم آوردن شود.
- || برهم نهاده. روی هم چیده : خشتی چند فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده. ( گلستان ). و رجوع به فراهم شود.
- فراهم افتادن ؛ پیش آمدن. دست دادن. به وقوع پیوستن :
این وصلت اگر فراهم افتد
هم قرعه کار بر غم افتد.نظامی.و رجوع به فراهم شود.
- فراهم پیچیدن ؛ فراهم کردن. جمع کردن. درهم پیچیدن : رحل و ثقل خویش فراهم پیچید و به بخارا رفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ). و رجوع به فراهم شود.

معنی کلمه فراهم در فرهنگ معین

(فَ هَ ) (ص . ) ۱ - گردآمده ، جمع شده . ۲ - اندوخته شده .

معنی کلمه فراهم در فرهنگ عمید

۱. آماده، مهیا.
۲. (قید ) [قدیمی] در کنار هم.
۳. [قدیمی] گردآمده در یک محل.
* فراهم آمدن: (مصدر لازم )
۱. حاصل شدن، به دست آمدن.
۲. تٲلیف شدن.
۳. [قدیمی] گرد آمدن، جمع شدن.
* فراهم آوردن: (مصدر متعدی )
۱. گرد آوردن، جمع کردن.
۲. آماده کردن.
* فراهم شدن: (مصدر لازم )
۱. حاصل شدن، به دست آمدن.
۲. [قدیمی] گرد آمدن.
۳. [قدیمی] نظم و ترتیب یافتن.
* فراهم کردن: (مصدر متعدی )
۱. به دست آوردن.
۲. آماده کردن.
۳. [قدیمی] جمع کردن.

معنی کلمه فراهم در فرهنگ فارسی

آماده و مهیا، آماده، مهیا، اندوخته شده، یکجاگرد آمده
( صفت ) ۱ - گرد آمده جمع شده ( شخص شئ ) ۲ - اندوخته شده ۳ - منقبض .

معنی کلمه فراهم در فرهنگستان زبان و ادب

{verticillate} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی برگ آذینی که در هر گره سه یا بیش از سه برگ یا ساختاری دیگر دارد متـ . چرخه ای whorled

معنی کلمه فراهم در ویکی واژه

گردآمده، جمع شده.
اندوخته شده.

جملاتی از کاربرد کلمه فراهم

نمیدانست اگر این نام را نوح نجاتش کی شد از طوفان فراهم
روان گشت نعمان به فرمان و زود همه کار رفتن فراهم نمود
ز بس قطره باران که فیضش فراهم زد چو دریا شد آن آبی، که وقتی شمر بود او
به نکاحی که آن خدا فرمود کار ما را فراهم آور زود
اندک نشمارم من سودای تو گر اندک چندی چو فراهم شد بسیار همی باشد
قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ گفتند با پس کن او را و برادر او را. وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ (۳۶) و در شارستان‌های خویش فراهم آورندگان فرست.
غبار سعی معاش آنقدر مخواه فراهم که انفعال طبیعت به فکر رفتنش افتد
سوزن و رشته ز زلف و مژه می ساز فراهم تا مگر زخم مرا زین دو توان کرد رفویی
به گوشت زلف می گوید سراسر حال ایشان را فراهم کن یکی اوراق دلهای پریشان را
کیسه پرداز خیال شادی و غم رفته‌ای چون نفس چندانکه می‌آیی فراهم رفته‌ای