فرامش

معنی کلمه فرامش در لغت نامه دهخدا

فرامش. [ ف َ م ُ ] ( اِ ) مخفف فراموش که از یاد رفتن و از خاطر محو شدن باشد. ( برهان ). فراموش. فرامشت :
گرچه در داوری زبونکش نیست
از حسابش کسی فرامش نیست.نظامی.ترکیب ها:
- فرامش شدن . فرامشکار. فرامشکاری. فرامش کردن. فرامشی. رجوع به این مدخل ها و نیز رجوع به فرامشت و فراموش شود.

معنی کلمه فرامش در فرهنگ معین

(فَ مُ ) نک فراموش .

معنی کلمه فرامش در فرهنگ عمید

= فراموش

معنی کلمه فرامش در فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) از یاد رفتن از خاطر محو شدن ۲ - ( صفت ) از یاد رفته از خاطر محو شده : مبادت فراموش گفتار من .

جملاتی از کاربرد کلمه فرامش

گرچه از دل یاد ما را سالها شد شسته است می به یاد آن فرامشکار می باید کشید
قیمت دشت محبت را فرامش چون کنیم ما که داغ از برگ برگ لاله‌زارش چیده‌ایم
فرامش ترا مهتران چون کنند مگر مغز و دل پاک بیرون کنند
گفت ره را، گم نکردستم تو خود کردی فرامش عهد پیشین را و کردی خویش را حیران و مضطر
که از ابلیس دستان خورد و این نام فرامش کرد و رفت اندر جهنم
حق یاری دارد اندر گردنم کافری باشد فرامش کردنم
حق فرامش مکن به دولت نو زانکه در دست گازرست گرو
همه فسانه عالم مرا فرامش گشت بلی فسانه من عالمی ز بر دارد
مپندار کز تو فرامش کنم چو گویم سخن یا که خامش کنم
صد مایه دانش فلاطونی را خواندیم و بیاد تو فرامش کردیم