فراغت

معنی کلمه فراغت در لغت نامه دهخدا

فراغت. [ ف َ غ َ ] ( ع مص ) پرداختن. فراغ. رجوع به فراغ شود. || ( اِمص ) فرصت و مهلت. ( ناظم الاطباء ). مجال : دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. ( گلستان ).|| آسایش و آرامی و استراحت. ضد گرفتاری از کار و شغل. ( ناظم الاطباء ). آسودگی. آرامش : بر جایهای ایشان نشینند و با فراغت روزگاری کرانه کنند. ( تاریخ بیهقی ). در هر چیزی که از آن راحتی وفراغتی به دل وی پیوندد، مبالغتی تمام باشد. ( تاریخ بیهقی ). پنداشتم که خداوند به فراغتی مشغول است ، به گمان بودم از بار یافتن و نیافتن. ( تاریخ بیهقی ).
تنت گور است و پا الحد، دلت تابوت و جان مرده
فراغت روضه خرم ، مشقت دوزخ نیران.ناصرخسرو ( دیوان ص 358 ).اکنون چیزی اندیشیده ام که تو رااز آن فراغت باشد. ( کلیله و دمنه ).
هرچه امن و فراغت است و کفاف
یافت خاقانی از جهان هرسه.خاقانی.تیرباران بلا پیش و پس است
از فراغت سپری خواهم داشت.خاقانی.ز بهر فراغت سفر میگزینم
پی نزهت اندر قضا میگریزم.خاقانی.بخت غنوده به درد دل غنوم شب
گر به فراغت غنودمی ، چه غمستی.خاقانی ( دیوان ص 805 ).زیر آن تخت پادشاهی تاخت
به فراغت نشستگاهی ساخت.نظامی.چو برگفت این سخن شاپور هشیار
فراغت خفته گشت و عشق بیدار.نظامی.چو در بند وجودی راه غم گیر
فراغت بایدت راه عدم گیر.نظامی.ملک فراغت زیر نگین رزق معلوم. ( گلستان ).
مور گرد آورد به تابستان
تا فراغت بود زمستانش.سعدی ( گلستان ).فردا که سر ز خاک برآرم اگر تو را
بینم فراغتم بود از روز رستخیز.سعدی.اگر توفارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را.سعدی.سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد.حافظ.رجوع به فراغ شود. || فراموشی. ( ناظم الاطباء ) :
در بزرگی و گیرودار عمل
ز آشنایان فراغتی دارند.سعدی ( گلستان ). || بی اعتنایی و وارستگی : درویش از آنجا که فراغت ملک قناعت است التفاتی نکرد. ( گلستان ). || پروا. ( لغت فرس اسدی ).

معنی کلمه فراغت در فرهنگ معین

(فَ غَ ) [ ع . فراغة ] ۱ - (مص ل . ) بی - تاب شدن . ۲ - (اِمص . ) بی تابی ، ناشکیبایی . ۳ - در فارسی به معنی آسودگی ، آسایش .

معنی کلمه فراغت در فرهنگ عمید

۱. آسایش، راحتی، آسودگی: مور گرد آوَرَد به تابستان / تا فراغت بُوَد زمستانش (سعدی: ۱۶۳ ).
۲. (اسم ) فرصت، امکان: نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن / نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم (سعدی۲: ۴۹۹ ).
۳. به پایان رساندن کاری و رهایی یافتن ازآن.
۴. [قدیمی، مجاز] بی نیازی: گر دوست را به دیگری از من فراغت است / من دیگری ندارم قائم مقام دوست (سعدی۲: ۳۵۸ ).
* فراغت یافتن: آسوده شدن از کاری، آسودگی یافتن.

معنی کلمه فراغت در فرهنگ فارسی

بی تاب شدن، بی آرامی، ناشکیبایی، اضطراب، درفارسی به معنی آسودگی و آسایش و آسودگی ازکاروشغل میگویند
( مصدر ) پرداختن از فراغ ۲ - ( اسم ) آسایش استراحت آسودگی آرامش . توضیح در لغت عربی به معنی اضطراب است و فراغ به معنی آسایش است ولی در فارسی فصیحان آن را به معنی آسایش و آسودگی به کار برده اند : چو بر گفت این سخن شاپور هشیار فراغت خفته گشت و عشق بیدار . ( نظامی . خسرو شیرین ۳ ) ۵۴ - بی اعتنایی وارستگی ۴ - ( اسم ) فرصت مجال . یا فراغت حاصل کردن . ۱ - آسوده شدن ۲ - به پایان بردن کاری را ( درین معنی بااز آید )

معنی کلمه فراغت در ویکی واژه

فراغة
بی - تاب شدن.
بی تابی، ناشکیبایی.
در فارسی به معنی آسودگی، آسایش.

جملاتی از کاربرد کلمه فراغت

مست تو بودم هنوز مبدع فطرت دست فراغت نشسته از گل و آبت
به نیست هست کنی کز کمال قدرت هست ز نیستیش فراغت ز هستی استغنا
چو دربند وجودی راهِ غم گیر فراغت بایدت راهِ عدم گیر
نظام آموزشی آلاباما در دهه‌های اخیر بهبود یافته‌است اما نسبت به دیگر ایالت‌ها ضعیف بوده‌است. بر اساس داده‌های ادارهٔ آمار آمریکا، نرخ فراغت از تحصیل در دبیرستان‌های آلاباما ۷۵ درصد است که درمیان ایالت‌های آمریکا از آخر چهارم است. (پس از کنتاکی، لویزیانا، میسیسیپی)
یا فراغت در جهان هرگز نبود یا ز چشم ما شدست اکنون نهان
او ز حال زار ما گرچه فراغت باشدش دیده ی بختم نهاده روز و شب در انتظار
فراغتیست ز حال جهان ترا لیکن مرا ز روی تو جانا قرار یک دم نیست
چون فراغت رسیدشان از خوان جام یاقوت گشت قوت روان
زیر سپهر خواب فراغت چه می کنی؟ در خانه شکسته اقامت چه می کنی؟
نگذارد فلک مینایی که خری هم به فراغت گایی
از فراغت بنده را صد همچو خسرو ملک بود او به شیرینیم چون فرهاد حیران کرد و رفت