معنی کلمه فراست در لغت نامه دهخدا
ناکسان را فراستی است عظیم
گرچه تاریک طبع و بدخویند.سعدی.عقل و کیاستی و فهم و فراستی زایدالوصف داشت. ( گلستان ). به فراست به جای آوردم که معزول است. ( گلستان ).
فال مؤمن فراست نظر است
وین ز تقویم و زیج ما به در است.اوحدی.رجوع به فِراسة شود.
فراست. [ ف َ س َ ] ( ع مص ) سواری کردن و دانائی در مقدمه اسبان و اسب شناختن. ( غیاث اللغات ). اسب شناسی است و درباره آن کتابها به فارسی و عربی نگاشته شده است. رجوع به فَراسَة شود.
فراسة. [ ف ِ س َ ] ( ع اِمص ) اسم است تفرس را، و آن استدلال به امور آشکار است بر امور پنهانی. ( اقرب الموارد ). دانایی به نشان و نظر. اسم است تفرس را و منه الحدیث : اتقوا فراسة المؤمن. ( منتهی الارب ). علمی که به وسیله آن از خلقت مردم پی به اخلاق برند. ( یادداشت به خط مؤلف ). علمی که بدان اخلاق انسان از هیأت و مزاج و توابع او دریافته شود، و حاصلش استدلال به خلق ظاهردرباره خلق باطن است. علم فراست علمی است که معدودو در فروع علوم طبیعی است. علم به قوانینی است که به وسیله آن قوانین شناخته میشود امور نهانی به واسطه ٔبینایی در امور آشکار و موضوع این علم علامات امور آشکار در بدن انسان است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح تصوف ) در اصطلاح اهل حقیقت ، مکاشفه یقین و معاینه غیب است. ( تعریفات ). نزد اهل سلوک ، اطلاع یافتن بر مکاشفه یقین و معاینه سِرّ است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). نیز گفته اند اطلاع خداوند بر آنچه در دل باشد تا دل نیز به نور اطلاع خداوندی بررازهای غیب آگاهی یابد و این معنی عبارت از نوری است که پیغمبر اکرم ( ص ) فرموده : المؤمن ینظر بنور اﷲ.( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به فِراست شود.
فراسة. [ ف ِ س َ ] ( ع اِ ) سورة. ابن الندیم نویسد: هر یک از اسفار توراة به چند فراسة تقسیم شود و معنی فراسة، سورة است. ( الفهرست چ مصر ص 34 ).
فراسة. [ ف َ س َ ] ( ع مص ) زیرک و نیک ماهر گردیدن در سواری و شناخت اسب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || سواری کردن. ( منتهی الارب ).